همه معترض بودیم که چرا تکلیف؟ ایام عید است تو را به خدا، به پیر و پیغمبر، اصلا به تمام مقدسات قسم تعطیلات را کوفتمان نکنید. ایام عید می خواهیم برای خودمان باشیم. خودِ خودمان نه، برای خانوادهی مان باشیم. اما هرچه عز و جِز کردیم فایده نداشت.
استاد هم با خونسردی تمام، یک خب تحویلمان داد و گفت: از هرچه بگذریم تعین تکلیف و مشق استاد برای شاگرد خوش تر است. منتظر بودیم ببینیم استاد چه نسخهای برای تنبلی ما میپیچد.
از همه جا قرعه به نام منِ دیوانه زدند و از من شروع شد که باید در مورد ملکاسبأ تحقیق داشته باشم و سوالات فرعی و اصلی بنویسم و خلاصه بدون چون و چرا قبول کردم. دختر سربزیری شدم و سعی کردم استاد را در این جلسهی آخر از دست خودم راضی نگه دارم. بعدی شد حضرت مریم بعدی مادر حضرت موسی…
نوبت چهارمین نفر که شد. دیدم سر به زیر بودن خیلی هم خوب نیست. دستم را بالا گرفتم و گفتم حاج آقا ببخشید میشه…
حاج آقای کلاس ماهم دستی به عینکش برد یا نبرد نمیدانم اما هرچه بود که گفت دوباره اعتراضها شروع شد!!!
گفتم استاد میشه من شخصیتی که میخوام تحقیق کنم خودم انتخاب کنم. میدانم این بیموقع حرف زدنهایم و این شجاعتهای کاذبم در همهجا آخر یک روز سرم را به باد که چه عرض کنم دودستی تقدیم به طوفان میکند.
احساس کردم که استاد تصورش چیزی دیگری بود. مطمئنم داشت با خودش روی جواب و نوع جمله بندی اینکه همین است و دیگر هیچ فکر میکرد. حس کردم با سوالم کوهی را از روی دوشش برداشتم. سخت است سر و کله زدن با دانشجو آن هم از نوع متاهلِ غرغرویش :)
گفتند کدام شخصیت قرآنی را میخواهید؟
من هم با خندهای که نمیتوانستم پنهانش کنم گفتم هم نام خودم.میخواهم با علاقه انجام بدهم.
چرا احسنت نگفت ماندهام. خلاصه قبول کردند اما تا آخر ساعت همین طور میگفتند کسی اسمش مریم نیست یا ساره یا…. .
الان 15 فروردین است و من هنوز شروع نکردهام. ماندهام با چه رویی سر کلاس حاضر شوم.