زینب : مامان میایی باهم حرف بزنیم. سایه همانطور که مشغول غذا پختن بود، رو کرد به زینب خاتون و گفت: موقع ناهار با هم حرف میزنیم. زینب خاتون چشمهایش را ریز کرد. ابروهایش را در هم کشید. دست به کمر گذاشت و گفت: ماااا مااااان موقع ناهار خوردن که نمیشه!… بیشتر »