کتاب خاطرات مونس الدوله
نام کتاب: خاطرات مونس الدوله
نویسنده: سیروس سعدوندیان
انتشارات: زرین
354 صفحه
***************************
نمیدانم دقیقاً کتاب را چه سالی هدیه گرفتم. اما خوب به یاد دارم که همان روز بیست_سی صفحهاش را خواندم و آن را کنار گذاشتم نه اینکه کتاب خوب و جذابی نباشد نه، شاید آن روزها برای من کتابهای دیگر در اولویت بودند. این شد که مونس الدوله و دفترچهی خاطراتش بین بقیهی کتابهای خوانده شده و نشده کتابخانه به انتظار نشست تا اینکه بالاخره در این روزهای کرونایی بختش باز شد.
کتابی که اگر میدانستم تا این حد جذاب و خواندنی است و میتواند بانکی از اطلاعات تاریخی زنان صد سال پیش کشورم را به این خوبی در اختیارم بگذارد نمیگذاشتم یک لحظه خواندن آن به تاخیر بیفتد. با خیلی از خاطرات این کتاب لبخند زدم و با خیلی آه کشیدم و افسوس خوردم. با خواندن خط به خط این خاطرات خداراشکر میکردم که روزهای بودنم در این دنیا با زمان حال و تاریخ این روزهای کشورم هم زمان شده است. خوشحالم از اینکه من هم زمان با مونس الدوله نزیستهام بلکه آشنایی من با او و تمام زنان صد سال پیش فقط از طریق خواندن خاطرات آن دوران است. این نعمتی است که حالا با تمام وجودم آن را درک میکنم.
مونسالدوله سوگلی حرم ناصرالدین شاه روایتی خواندنی از زندگی زنان در دوران قاجار را با بیانی روان و جذاب بیان میکند. کلمه به کلمهاش به دلت مینشیند. برای زنهای امروزی از آرایش زنهای صد سال پیش میگوید. از ملاباجی بند انداز میگوید و سرخاب و سفیداب زنان آن زمان. از نقش پررنگ دلالهها در مراسم خواستگاری و بله بُری و شیربها و مهریه گفته تا اندرونی و بیرونی خانههای آن زمان. از شوهرداری و خانهداری از ننگِ طلاق در خانوادهها! از حکیم خانمها و معاینه و درمان زنان. از ماه رمضان و رسم کلوخ اندازان. از منیر السلطنه و مجالس سی گانه روضه. از اعتقاد محکم زنان آن زمان به سحر و جادو حکایت میکند؛ اعتقادی که هنوز میشود ردش را در زندگی بعضی از افراد دید.
همینقدر که بعضی قسمتهای کتاب شیرین است به همان اندازه بعضی بخشها کامت را تلخ میکند. تلخی آن از جهل و بیسوادی و خانهنشینی زنان آن دوران است. در کتاب به رسم دردناک کنیزداری و کنیزفروشی صد سال پیش اشاره میکند و میگوید کنیز موجود فلکزدهای بود و کمترین حق و حقوقی نداشت و صاحب او اختیاردار زندگی و مرگش بود. از او کار میکشید، تازیانهاش میزد، اجارهاش میداد و اگر زیبا و جوان بود تصاحبش میکرد. او در جایی از کتابش نوشته است: نمیدانم زنهای امروز ایران که حاضر نیستند یک درجه از «مادام کوری» و «ایندیرا گاندی» پایینتر قدم بگذارند، یادشان هست پنجاه – شصت سال پیش مادران و خواهران همین خانمها خرید و فروش میشدند درست عین اسب و گوسفند و حالا باید یک نان بخورند و صد نان در راه خدا بدهند که در پرتو تحولاتی که طی سالهای اخیر روی داده، چطور آنها را از کنیزی به درجه وکالت و وزارت رسانیده.
از زندگی یکی از کنیزان سفید بخت به نام جمال باجی میگوید که همسر یکی از شاهزادههای درجه اول شد و شانس یار او بود و دو شکم دوقلو؛ یعنی چهار پسر و دختر شاهزاده زایید. به خاطر همین از جمال باجی شد والده خانم! این والده خانم بعد از مرگ پدر بچهها پول هنگفتی به دستش آمد و با خدم و حشم و ملاباجی و آغاباشی سفری به مکه رفت و از آن به بعد این خانم محترمه جمال الحاجیه لقب گرفت. به جز داستان جمال باجی نام و داستان صدها شخصیت دیگر مانند هووی ملک جهان خانم یا مادام عباس گلساز یا عزتالدوله در این کتاب آورده شده است.
فرم در حال بارگذاری ...