عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38

ازخودمان شروع کنیم

ارسال شده در 28ام اردیبهشت, 1397 توسط سایه در مثبت جمهوری اسلامی

ازخودمان شروع کنیم

بحث حمایت از تولید ملی داغ بود. هر کس نظر و ایده ی خودش را مطرح می کرد .

-عجب شعاری من کیف کردم .

-خوشم آمد تواین وضعیت بیکاری بهترین اسم را آقا برای سال انتخاب کردند.

-به در میگن که دیوار بشنوه …اما دولت سرش بکار خودشه…

-…..

من هاج و واج نگاه می کردم. از همه کوچک تر و کم سن و سال تر بودم. به محض اینکه می خواستم لب به سخن باز کنم نگاه های مهربان تر از مهربان بزرگترهای جمع من رو متوجه اشتباهم می کرد.

 خلاصه بحث رسید سر سلفی گرفتن. هرکسی می خواست با گوشی همراه خودش سلفی بگیرد . خلاصه با کلی بالاپایین کردن گوشیا و تو سر و مغز زدن سلفی بگیران جمع، خان دایی با ابهتی که داشت گوشی سام سونگشو درآورد و گفت همه آماده…

پسر خاله ی ناخوش احوالمان که تازه قصد کرده بود برای کلاس کارش گوشی جدید تهیه کند گفت: من به نیت شعار امسال می خوام گوشی جی ال ایکس بخرم. همه نظراتشون رو اعلام کردن احسنت ها و تمجیدهای همراه با خنده جو مهمانی رو تغییر داد. همه اندر احوالات حمایت از تولید ملی پسر خاله محو بودیم که ناگهان گوشی یکی از حضار با صدایی رسا اسباب سقوط پسر خاله ی نازنین ما را از برج تمجید ها و تحسین ها فراهم کرد. مانده بود مات و مبهوت این گوشی …. هنوزخداحافظی او تمام نشده اسم و قیمت گوشی را جویا شد و گفت خدایا ازت ممنونم…من این گوشیو می خرم قیمتش برام اصلا مهم نیست .جی ال ایکس هم من نخرم بقیه ی میخرند خداییش این بکار من میاد … حضار هم در تائید پسر خاله ی نازنین ما گفتند : انتخابت حرف نداره پسر، دوربین فلان، حافظه فلان و…

نمی دانستم چه کنم فقط سکوت را جایز ندانستم و گفتم: در شگفتم از شما جماعت. همه همین را خواهند گفت من نه دیگری!!! غافل از آنکه باید از خودمان شروع کنیم .

تلفن همراه تولید ملی سال حمایت از تولید ملی کالای ایرانی
2 نظر »

تکه نخ و مهندسان ایتالیایی

ارسال شده در 28ام اردیبهشت, 1397 توسط سایه در مثبت جمهوری اسلامی

تکه نخی را به پسرش ایرج داد و گفت : این نخ را دور سرم اندازه بزن . حالا حتما نخ را گره بزن تا اندازه ی آن بهم نخورد.

در جواب نگاه متعجب پسرش گفت: پسر عمویت قصد دارد قطعه یدکی وسیله ای را از ایتالیا سفارش دهد1. می خواهم  این تکه نخ را به او بدهی و به او بگویی با همین نخ دور سر مهندسان ایتالیایی را اندازه بزند اگر اندازه سر آنها از ما بیشتر بود سفارش ساخت قطعه را به آنها بدهد که تصور می کند از ما بهتر هستند.2

 

پ.ن:1 ملتی که به خودش اعتماد ندارد، همیشه منتظر است برای او چیزی فراهم کنند و به او بدهند. وقتی منتظر بودید برایتان غذای آماده بیاورند، دیگر غذا درست نمی کنید؛ غذا درست کردن هم بلد نمی شوید. این یکی از خطرات عمده است، خیلی هم واضح است؛ یعنی چیز فلسفیِ پیچیده مشکلی نیست. اما همین شی ء واضح و سازوکار واضح برای عقب ماندگی کشور، گاهی از نظر ماها مورد غفلت قرار می گیرد.«بیانات مقام معظم رهبری»

پ.ن: 2 دکتر حسابی و حمایت از تولید ملی

«اعتماد به‌نفس ملی» بیانات مقام معظم رهبری در مورد حمایت از تولید ملی تولید ملی حمایت از تولید ملی دکتر حسابی و حمایت از تولید ملی کالای ایرانی
11 نظر »

آرامم دخترم، این آرامش سهم همه ی ماست.

ارسال شده در 21ام اردیبهشت, 1397 توسط سایه در دل نوشته, خاطره

  فیلم آنام را دوست داشتم. همه ی قسمت های آن را دنبال می کردم. رابطه های عاشقانه اش را کار نداشتم. تنها رابطه ای که با عث می شد این فیلم را دنبال کنم رابطه ی آرزو و مارال بود. اما این دوقسمت آخر حسابی حالم را بد کرد. دوست نداشتم مارال بمیرد. برعکس همه ی فیلم های ایرانی که همه چیز به خوبی تمام می شد فیلم آنام با مرگ مارال همه بیننده هایش را ناراحت کرد. لحظه ی مرگ مارال که خودش حدیث مفصلی دارد و هزار نقد شاید به آن وارد باشد غمناک بود. بغض عجیبی داشتم. شاید من اگر جایی مارال بودم هیچ وقت صبر نمی کردم . حق من بود که دخترم را بغل کنم. آرام شوم. دستانش رابگیرم. صورتش را بوسه باران کنم. برایش مادری کنم. با تمام غمی که مرگ مارال بر دلم گذاشته بود به این فکر می کردم که چگونه او از بلندی به پایین پرت نشد.  شاید اگرمن بودم از بالای آن تپه به پایین می افتادم. اصلاچرا مارال این لحظات آخر ادبی شده بود. مُردنش  رمانتیک بود. من احتمالا موقع مرگم اگر رمانتیک باشد یا شعر های هوشنگ ابتهاج یا جملاتِ نابِ جبران خلیل جبران را می خوانم. البته نمی دانم بستگی دارد که قبل از آن چه کتابی خوانده باشم. من به شدت جوگیر کتابهای می شوم که می خوانم. یک جورایی خودم را برای کتابهای که دوست دارم لوس می کنم. آنقدر که هم من وابسته می شوم به آنها هم کتابها به من.

ذهنم چقدر از این شاخه به آن شاخه می پرد. آرام ندارد. فکر کنم در اثر حرکت جوال ذهن باشد .گفتم من جوگیر هستم. اصلا این حرکت جوال ، گتره نویسی ، توصیف مکان ، تکمیل متن هر کدامشان به حدی تکرار شده اند که اگر یک روز در ذهنت مرورشان نکنی، انگار چیزی گم کرده ای. این هم هنر استاد است خوب می داند باید چگونه مارا درگیر نویسندگی کند. چگونه این تکنیک ها را به خورد ذهنمان بدهد که فراموششان نکنیم و مهارت کافی داشته باشیم.

چرا هیچ مناسبتی نیست که بنویسیم . اصلا همین تمام شدن فیلم آنام خودش می تواند یک مناسبت باشد. یک مناسبت رسانه ای. فکر ش را بکنید اگر همین آنام نبود من ذهنم بی هدف یا با هدف دنبال هیچ کدام از این موارد نمی رفت. اصلا بغض نمی کردم . اشک نمی ریختم. فکرمن درگیر حجاب مارال در جوانی و اُپن شدن او در پیری نمی شد. به قدری از تمام شدن آنام اعصاب من خوردشده که باور کنید بعد از تلگرام الحرام به نظرم تمام شدن آنام هم روپوشی برای فاجعه ی برجام بود. والا مارال حیف بود بمیرد.

خودم هم از این نقد خوبم در شگفت هستم. با تمام شُکی که از این مدل تمام شدن فیلم به من جوگیر وارد شد. اما جملات آخر فیلم که از زبان مارال بود جبرانِ این غم سنگین را کرد«آرامم دخترم ، این آرامش سهم هممونه،یه جایی این شوخی جذاب زندگی تمام میشه و…اگر فهمیدی همه چیز دنیا شوخی بوده،همه چیزو بردی.»،«اگر پرده ها افتاد واو موقع جرأت چشم تو چشم شدن رو نداشتی بدون که همه چیز را باختی …»،«این بخشش هست که زندگی رو برای آدما قابل تحمل می کنه.».

 

برجام تلگرام تکمیل متن حرکت جوال ذهن فیلتر فیلم آنام گتره نویسی
2 نظر »

طفلکی خودم، اصلا فعال بودن به من نمیاد

ارسال شده در 18ام اردیبهشت, 1397 توسط سایه در خاطره

از صبح که رسیدم اداره گیر کار و بار بودم.حجم کار بالا بود.  سرعت زیاد هم می طلبید. پارتیشن دو اتاق باید برداشته می شد.برای همین باید کل پرونده ها و وسایل اتاق جابه جا میشد پرونده ها مهمان اتاق من و همین طور رو میز وسط اتاق ولو شدند. در این بین حواسم به کلاس نویسندگی ام بود. ساعت 10 با خستگی تمام پای سیستم نشستم. البته لپ تابم را از خانه آورده بودم. چون این احتمال را می دادم که شاید سیستم من هم جابه جا شود. ولی همیشه آنچه تو دوست داری نمی شود که نمی شود. در دفتر یادداشتم نوشتم :آرزو برجوانان عیب نیست. گوشه ی کاغذ گل کشیدم و پایین صفحه یک چشم که به نا کجا آباد این دنیا خیره شده بود اما مثل این دیوانه ها دقیقا روی چشم را  خط خطی کردم. کلاس شروع شد. هم زمان با شروع صحبت های استاد، دریل هم شروع به کار کرد. من و این همه خوشبختی !!!

ولی از آنجا که من خودم را لایق این همه خوشبختی نمی دانستم، متوسل به هندزفری شدم. استاد درهمان  ابتدای کلاس بنا شد چند نفر را برای نقد مطالب ارسالی سایر دوستان نام ببرند.من غرق در خیال بافی های خودم شدم. اطمینان داشتم که استاد نام مرا نمی گویند. اما شوکه شدم. نام من دومین اسمی بود که استاد خواندند.تمام خیال بافی های ذهنم، بافته نشده قیچی شد. این را مدال افتخاری برای خودم می دانستم. البته استاد علت انتخاب ما را فقط فعال بودن ما می دانستند نه چیز دیگری. بعد از این بنا شد تمرین حرکت جوال ذهن را انجام دهیم وعکس آن را برای استاد ارسال کنیم. من چهار پنج تا جمله نوشتم . دوریبن گوشی من ساندیس آلبالو خورده ومدتی است کار نمی کند. استاد عکس جملات را خواستند. همکارم که نه دوست و رفیق عزیزم با گوشی خودش عکس  گرفت قرار شد از طریق سروش برای من بفرستند. اما بعد از کلی که من به سرعت نت  بد و بیراه گفتم و اینکه از باعث بانی خراب شدن دوربین گوشیم نمی گذرم، گفت:« وای نه ببخشید نت گوشیم خاموش بود. »چی باید می گفتم؟ سکوت ویک لبخند سرد بهترین جوابی بود که می توانستم در مقابل خنده های اوداشته باشم. طفلکی خودم، اصلا فعال بودن به من نمیاد.

اینها به کنار، که قسمت های خوب بودند. از اینجا به بعد را نمی دانم چگونه صبورانه تحمل کردم.اصلا یک وضعی که می گویند امروز من بود. از استاد خواستم که پنج تکنیک پایه را یک بار خلاصه وار توضیح دهند. مثل اینکه برنامه خودشان هم همین بود. از اینجا به بعد من بودم و توضیحات استاد، صدای دریل که دقیقا دم گوش من بود و هندزفری در گوش راستم جواب تلفن باگوش چپ.هنوز تلفنم تمام نشده مشکلی برای همکارم پیش آمد و در این میان همین طور زیر گوش چپم صحبت می کردند. فقط این هندزفری بیچاره ام بود که قدرت رقابت با هیچ کدام رانداشت.هربار من با چشم و ابرو می رساندم که کلاس دارم و حتی یک بار گفتم استاد جواب سوال من را دارند توضیح می دهند.هر بار هم عذر خواهی می کرد و ادامه می داد. با تمام شدن کلاس من همه چیز آرام شد. دریل از سرو صدا افتاد.همکارم  خدا را شکرمشکلش حل شد.

بعد از کلاس من بودم و من.یادم به صحبت های استاد افتاد که سر کلاس به این موضوع اشاره داشتند که چقدر از همه چیز می نالید. مشکلات را که همه دارند…. صحبتهای در مورد من و منیت و… .درست در ذهنم نمانده . اما این جمله به ذهنم رسید و این خودش یک تمرین حرکت جوال ذهن بود: طفلکی خودم، از دست این مَنِ درونم.

حرکت جوال ذهن هندزفری کلاس آنلاین
9 نظر »

ادبی ننویسم ، چه کنم؟

ارسال شده در 16ام اردیبهشت, 1397 توسط سایه در خاطره

وارد گروه شدم. استاد تکالیف انجام شده را مطالعه کرده بودند. به دنبال نقد متن خودم بودم. با بقیه ی نقد ها کار نداشتم. نه اینکه برایم مهم نباشد.اول متن خودم مهم بود. چشم هایم گِرد شد. نظر استاد برایم خیلی مهم و محترم بود امّا اصلا فکر نمی کردم نظرشان این باشد. خانم…ادبی ننویسید.محل کارم بودم. مشغول کار اما با همان لب و لوچه ی آویزان منتظر بودم تا کلاس آنلاینم شروع شود.

وارد کلاس شدم. حس گرفتم و برای استاد نوشتم که چرا ادبی ننویسم. نمک نوشته های ما به ادبی بودن آن است. ولی استاد بی اعتنا به نظرات من، سوالات و نظرات دوستانم را پاسخ می دادند. با خودم گفتم: استاد با من لج افتاده. به فکری که داشتم خندیدم.حتما مشکلی پیش آمده.  متوجه شدم که دست کمی از لوک خوش شانس ندارم. فارسی نویس کلاس برای من اجرا نمی شد. استاداین خط میخی را چگونه بخواند. با حروف انگلیسی شروع کردم به فارسی نوشتن.عذابی کشیدم که مپرس.سخت بود اما باید با استاد دراین باره بحث می کردم تا قانع شوم.نظرشان را در مورد سبک یکی دو تا از نویسندگان که ادبی می نویسند پرسیدم. بالاخره سوالم را جواب دادند. داشتم ذوق مرگ میشدم که دوباره یخ کردم از جوابی که دادند. بسم الله . باید خونسرد باشم. جوابشان دوباره آن چه من دوست داشتم نبود. چند تا نوچ نوچ کردم و برای استاد متاسف شدم. دوباره با همان حروف انگلیسی نوشتم:متوجه شدم چون متن بنده را نپسندیدید. یک آن به خودم آمدم که من شاگردم و ایشان استاد. خدارا شکر کردم که کلاس حضوری نیست. ایشان جواب من را ندادند. این که خوب است تازه همان روز چند بار تکرار کردند که چند نفرهستند که خوب می نویسند و یه جورایی به ما فهماندند که هدف از کلاس گویی فقط برای همان تعداد خاص است از خودم ناامید شدم.

اما همین تفاوت سلیقه باعث شد همان روز بعد از کلاس کنجکاوانه به دنبال کتاب های استاد از این سایت به آن سایت کوچ کنم. اول در مورد خودشان کمی مطالعه کردم. با خودم گفتم دختر، باید استاد را شناخت وعقایدش را، سلیقه اش را بدانی تا درسی که می دهد به جانت بنشیند.

یکی دوتا از کتاب های ایشان را از کتابخانه امانت گرفتم.می خوانم تا استادم را بفهمم.

ادامه دارد…

ادبی نوشتن استاد خاطره سبک نویسندگی
نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس