طفلکی خودم، اصلا فعال بودن به من نمیاد
از صبح که رسیدم اداره گیر کار و بار بودم.حجم کار بالا بود. سرعت زیاد هم می طلبید. پارتیشن دو اتاق باید برداشته می شد.برای همین باید کل پرونده ها و وسایل اتاق جابه جا میشد پرونده ها مهمان اتاق من و همین طور رو میز وسط اتاق ولو شدند. در این بین حواسم به کلاس نویسندگی ام بود. ساعت 10 با خستگی تمام پای سیستم نشستم. البته لپ تابم را از خانه آورده بودم. چون این احتمال را می دادم که شاید سیستم من هم جابه جا شود. ولی همیشه آنچه تو دوست داری نمی شود که نمی شود. در دفتر یادداشتم نوشتم :آرزو برجوانان عیب نیست. گوشه ی کاغذ گل کشیدم و پایین صفحه یک چشم که به نا کجا آباد این دنیا خیره شده بود اما مثل این دیوانه ها دقیقا روی چشم را خط خطی کردم. کلاس شروع شد. هم زمان با شروع صحبت های استاد، دریل هم شروع به کار کرد. من و این همه خوشبختی !!!
ولی از آنجا که من خودم را لایق این همه خوشبختی نمی دانستم، متوسل به هندزفری شدم. استاد درهمان ابتدای کلاس بنا شد چند نفر را برای نقد مطالب ارسالی سایر دوستان نام ببرند.من غرق در خیال بافی های خودم شدم. اطمینان داشتم که استاد نام مرا نمی گویند. اما شوکه شدم. نام من دومین اسمی بود که استاد خواندند.تمام خیال بافی های ذهنم، بافته نشده قیچی شد. این را مدال افتخاری برای خودم می دانستم. البته استاد علت انتخاب ما را فقط فعال بودن ما می دانستند نه چیز دیگری. بعد از این بنا شد تمرین حرکت جوال ذهن را انجام دهیم وعکس آن را برای استاد ارسال کنیم. من چهار پنج تا جمله نوشتم . دوریبن گوشی من ساندیس آلبالو خورده ومدتی است کار نمی کند. استاد عکس جملات را خواستند. همکارم که نه دوست و رفیق عزیزم با گوشی خودش عکس گرفت قرار شد از طریق سروش برای من بفرستند. اما بعد از کلی که من به سرعت نت بد و بیراه گفتم و اینکه از باعث بانی خراب شدن دوربین گوشیم نمی گذرم، گفت:« وای نه ببخشید نت گوشیم خاموش بود. »چی باید می گفتم؟ سکوت ویک لبخند سرد بهترین جوابی بود که می توانستم در مقابل خنده های اوداشته باشم. طفلکی خودم، اصلا فعال بودن به من نمیاد.
اینها به کنار، که قسمت های خوب بودند. از اینجا به بعد را نمی دانم چگونه صبورانه تحمل کردم.اصلا یک وضعی که می گویند امروز من بود. از استاد خواستم که پنج تکنیک پایه را یک بار خلاصه وار توضیح دهند. مثل اینکه برنامه خودشان هم همین بود. از اینجا به بعد من بودم و توضیحات استاد، صدای دریل که دقیقا دم گوش من بود و هندزفری در گوش راستم جواب تلفن باگوش چپ.هنوز تلفنم تمام نشده مشکلی برای همکارم پیش آمد و در این میان همین طور زیر گوش چپم صحبت می کردند. فقط این هندزفری بیچاره ام بود که قدرت رقابت با هیچ کدام رانداشت.هربار من با چشم و ابرو می رساندم که کلاس دارم و حتی یک بار گفتم استاد جواب سوال من را دارند توضیح می دهند.هر بار هم عذر خواهی می کرد و ادامه می داد. با تمام شدن کلاس من همه چیز آرام شد. دریل از سرو صدا افتاد.همکارم خدا را شکرمشکلش حل شد.
بعد از کلاس من بودم و من.یادم به صحبت های استاد افتاد که سر کلاس به این موضوع اشاره داشتند که چقدر از همه چیز می نالید. مشکلات را که همه دارند…. صحبتهای در مورد من و منیت و… .درست در ذهنم نمانده . اما این جمله به ذهنم رسید و این خودش یک تمرین حرکت جوال ذهن بود: طفلکی خودم، از دست این مَنِ درونم.
نظر از: ستاره مشرقي [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
ستاره مشرقی عزیز سپاس :))
نظر از: پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب [عضو]
سلام قنشگ قلم زدیدخوشحال میشم به وبلاگ ما سر بزنید
http://montazerparvar.kowsarblog.ir/
پاسخ از: سایه [عضو]
تشکر عزیزم
حتما باعث افتخار به وبلاگ شما سربزنم :)
نظر از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم..
احسنتم..
خوش به حالتون..منم کلاس نویسندگی دوست دارم..از کجا ثبت نام کردید؟؟؟
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام
عزیزم منم نتونستم درست شرکت کنم. دوره تبلیغ نوینه. انشاءالله دانشآموخته شدی میتونی شرکت کنی :))
نظر از: خادم المهدی [عضو]
سلام
خوب نوشتین
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام سپاس :))
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...
عالی بود
قلمتون سبز