ادبی ننویسم ، چه کنم؟
وارد گروه شدم. استاد تکالیف انجام شده را مطالعه کرده بودند. به دنبال نقد متن خودم بودم. با بقیه ی نقد ها کار نداشتم. نه اینکه برایم مهم نباشد.اول متن خودم مهم بود. چشم هایم گِرد شد. نظر استاد برایم خیلی مهم و محترم بود امّا اصلا فکر نمی کردم نظرشان این باشد. خانم…ادبی ننویسید.محل کارم بودم. مشغول کار اما با همان لب و لوچه ی آویزان منتظر بودم تا کلاس آنلاینم شروع شود.
وارد کلاس شدم. حس گرفتم و برای استاد نوشتم که چرا ادبی ننویسم. نمک نوشته های ما به ادبی بودن آن است. ولی استاد بی اعتنا به نظرات من، سوالات و نظرات دوستانم را پاسخ می دادند. با خودم گفتم: استاد با من لج افتاده. به فکری که داشتم خندیدم.حتما مشکلی پیش آمده. متوجه شدم که دست کمی از لوک خوش شانس ندارم. فارسی نویس کلاس برای من اجرا نمی شد. استاداین خط میخی را چگونه بخواند. با حروف انگلیسی شروع کردم به فارسی نوشتن.عذابی کشیدم که مپرس.سخت بود اما باید با استاد دراین باره بحث می کردم تا قانع شوم.نظرشان را در مورد سبک یکی دو تا از نویسندگان که ادبی می نویسند پرسیدم. بالاخره سوالم را جواب دادند. داشتم ذوق مرگ میشدم که دوباره یخ کردم از جوابی که دادند. بسم الله . باید خونسرد باشم. جوابشان دوباره آن چه من دوست داشتم نبود. چند تا نوچ نوچ کردم و برای استاد متاسف شدم. دوباره با همان حروف انگلیسی نوشتم:متوجه شدم چون متن بنده را نپسندیدید. یک آن به خودم آمدم که من شاگردم و ایشان استاد. خدارا شکر کردم که کلاس حضوری نیست. ایشان جواب من را ندادند. این که خوب است تازه همان روز چند بار تکرار کردند که چند نفرهستند که خوب می نویسند و یه جورایی به ما فهماندند که هدف از کلاس گویی فقط برای همان تعداد خاص است از خودم ناامید شدم.
اما همین تفاوت سلیقه باعث شد همان روز بعد از کلاس کنجکاوانه به دنبال کتاب های استاد از این سایت به آن سایت کوچ کنم. اول در مورد خودشان کمی مطالعه کردم. با خودم گفتم دختر، باید استاد را شناخت وعقایدش را، سلیقه اش را بدانی تا درسی که می دهد به جانت بنشیند.
یکی دوتا از کتاب های ایشان را از کتابخانه امانت گرفتم.می خوانم تا استادم را بفهمم.
ادامه دارد…
فرم در حال بارگذاری ...