حرف زدن با بعضی از آدمها مثل مذاکرهی امروز ما و زینب کوچولو بی نتیجه است. وقتی کلی تلاش کنی که اجی مجی لاترجی صحیح است و او اصرار که نه اجی مجی یا فرجی. سند هم برایت میآورد که همان یافرجی که بعد از نماز در مسجد میگوییم. مجبور میشوی به قبول تفاهم نامهی اجباری که باشد همان اجی مجی یافرجی.
اینکه خوب است هنگام بازی گل یا پوچ یا همان پر و پیک خودمان هر دو دستش خالی بود. به اصطلاح گل را در جیب لباسش قایم میکرد.دوباره نشستیم سر میز مذاکره. اینکه گل باید در یکی از دستهایت باشد و ما حدس بزنیم. باز همان آش و همان کاسه نه همین که من میگویم. توپ وتشر هم میزد. مجبور شدیم برای اینکه آبمان با هم در یک جوی برود حرف او را قبول کنیم. با این حال در تمام طول مذاکره نیشمان تا بنا گوش باز بود.
سایه نوشت:خدا برایتان نخواهد که روزی با فرد بیمنطقی مذاکره کنید. که اگر گفت مرغ یک پا دارد یعنی دارد…