عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 38

صحیفه‌ی سجادیه

ارسال شده در 6ام خرداد, 1398 توسط سایه در صحیفه سجادیه

عده‌ای خودشان را همه کاره‌ی دنیایی درهمشان می‌دانند و می‌گویند دعا یعنی می‌خواهم برای خدای که من را خلق کرده است تعيين تكليف کنم. چنان استدلال می‌آورند برای سردرگمی‌هایشان که می‌توانی سرنخ تمام کج رویهایشان را پیدا کنی.

گاهی از روی لجاجت یقه درانی می‌کنند که باید هر چه فرستاد به دیده‌ی منت بپذیریم بدون چون و چرا!  پا روی دل گذاشته از خیر خواسته‌های ریز و درشتمان بگذریم. او تا هر کجا که بخواهد ما را بالا می‌برد و چه اصراری ست از طرف منِ کمترین که «لا يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» 1. پس دعا معنای ندارد و چه بسا عین بی ادبی باشد به در گاه حق تعالی. حالا من چطور و با چه رویی برای او که عالِم به تمام مصلحت‌ها و نیاز‌های من هست تعیین تکلیف کنم. 

یقین دارم که هر چه می‌گویند به قامتِ  خداوندی که من می‌شناسم نمی‌نشیند چون خدایی که « لَا تَفْنَی خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ» 2 می‌خوانمش خودش از من خواسته‌ست که « ادْعُونی أستَجِبْ لَكُم »3.

 اینها…

یا معنای دعا را خوب نفهمیده‌اند؛ که « دعا تعيين تكليف از مقام مادون نسبت به مقام مافوق نيست»4، بلکه معنی‌اش چنان دلنشین و زیباست که عقل و منطق را به زانو در می‌آورد. مفهومی که عقل هم با دانستنش سر به راه می‌شود  و دست بر دعا بر می‌دارد. دعا یعنی درخواست من فقیر و گدا از خدایی غنی و کریم و رحیمم…

یا از صحيفه سجاديّه دور افتاده‌اند. آنها مضامین بلند صحیفه را یا نفهمیده‌اند یا نمی‌خواهند بفهمند. صحیفه‌ی امام سجاد علیه السلام  گنجینه‌ایست از پنجاه و چهار دعای با ارزش که بنیان دعا را محکم کرده است بنیانی که بنای آن را انبیا و اولیا و عاشقان و عارفان گذاشتند.  دعاهای صحيفه نه تنها شوق آفرین است و  انسان را با چگونه دعا کردن و مناجات کردن آشنا می‌کند که می‌توان آن را یک دوره كامل از مسائل اعتقادی و معارف ربّانی، قوانين و قواعد سعادت بخش دانست.

 دنیا بدون دعا تنگ و تاریک بود و اگر این رابطه‌ی عاشقانه بین ما و خداوند نبود شاید ادامه‌ی حیات هم برای هستی امکان نداشت. عجب برکتی دارد دعا که « موجودیت تمام موجودات و ظهور کائنات و وجود تمام عالمیان از آن است. دعا آن عامل با عظمتی است كه باعث رساندن فيض از منبع لطف، به تمام جهانيان است»5

* سایه نوشت: همیشه فکر می‌کردم رابطه‌ام با صحیفه‌ی سجادیه خوبست. اما غافل از اینکه یک رابطه‌ی ظاهری بود که خلاصه شده بود در چند دعا که وقتی دنیا به کامم تلخ می‌شد بعد از نمازهای یومیه می‌خواندم. با  فراخوان انس با صحیفه‌ی سجادیه بیشتر با این کتاب و دعاهای پر منفعتش آشنا شدم. از نحوه‌ی جمع آوری دعاها تا تفسیر آنها و… . خدا را شاکرم بر این نعمت و از او می خواهم که « وَ زِدْنى مِنْ هُداكَ مااَصِلُ بِهِ اِلَى التَّوْفيقِ فى عَمَلى» 6

پی نوشت:

1: بقره.286

2 : دعای 5 صحیفه سجادیه، اى کسى که گنجینه‏‌هاى رحمتت را فنا نیست.

3: غافر. ۶۰

 4.5: پایگاه اطلاع رسانی استاد انصاریان

6 : دعای 37 صحیفه سجادیه، هدایتت را آن‏گونه بر من افزایش ده که به سبب آن توفیق در کارخویش یابم.

 

 

حقیقت دعا سایه نوشت صحیفه‌ی سجادیه
نظر دهید »

آب از دستش نمی‌چکد

ارسال شده در 4ام خرداد, 1398 توسط سایه در انقلاب افراط ها و افریط ها, داستان

ایستاده بود راهروی ورودی مسجد. من از دور او را می‌دیدم. بی‌تفاوت نسبت به او به نماز ایستادم. بعد از نماز دیدم همان جا ایستاده مضطرب‌تر از قبل. تا به حال او را ندیده بودم. یک دختر پنج شش ساله همراهش بود که مدام چادرش را می‌کشید و بهانه می‌آورد.

خیلی محجبه نبود. موهایش پیدا بود. سفیدی دستانش از آرنج به چشم می‌خورد. از زیر چادر هم رنگ خردلی مانتواش زیباتر شده بود. جوراب هم نداشت و انگشتان پاهایش توسط کفش‌های واکس نزده‌اش پوشیده شده بود.

هر کس از مقابلش رد می‌شد، او فورا چادرش را جمع و جور می‌کرد. آب دهانش را پایین می‌داد. می‌خواست حرفی بزند که نمی‌شد. یا خودش منصرف می‌شد یا دختر بچه‌ای که موهای لخت طلای‌اش را با گیره‌های قرمز رنگ نگینی کوچک بسته بود نمی‌گذاشت. یکبار از زیر چادر بازوی ظریف دختر بچه‌ را نیشگون گرفت و آن یکی دستش را به نشانه‌ی ایس،صدایت در نمی‌آید، روبروی دهانش گرفت.

از همان جا که نشسته بودم دلم به حال دختر کباب شد. نشست پشت سر زن و ریز ریز شروع کرد به گریه کردن. نتوانستم دوام بیاورم‌. بلند شدم و به سمتش رفتم. همین که سلامش کردم دست دخترش را گرفت و از مسجد بیرون زد. مانده بودم باید به دنبالش بروم یا نه.

به بیرون از مسجد سرک کشیدم، دیدم ایستاده بودند یکی دو تا مغازه پایین‌تر و مسجد را دید می‌زدند.

دوباره رفتم و سلام کردم. اینبار منتظر جواب نشدم گفتم: باهمید انگار، نه؟ دخترتونه؟ دلهره داشت. نا خودآگاه با دیدن من دستش به سمت موهایش رفت. هول شده بود. جواب سلامم را داد و گفت بله دخترمه. همینطور که نگاهم به موهای مشکی براقش بود و به تفاوت رنگش با موهای طلایی دختر، گفتم: چرا داخل مسجد نشدید؟ منتظر کسی بودید؟

گفت: منتظر حاج حسین هستم. می‌شناسیدش؟

انتظار داشتم هر کسی را بگوید جز حاج حسین‌ گفتم: می‌شناسم. اما شما چکارش دارید؟

چشم‌های گود افتاده‌اش پر از اشک شد. با همان اضطرابی که حالا بیشتر شده بود، گفت: کارشون دارم. اگر الان مسجد هستن می‌شه صداشون کنید.

تعجب کرده بودم. این زن با حاج حسین چکار دارد! حاج حسین که آب از دستش نمی‌چکد! نکند این خانم! چشم صدیقه خانم روشن… یعنی این خانم… استغفرالله…ذهنم شده بود میدانی برای بازی شیطان. فکرم پرنده‌‌ای شده بود، مهمانِ درخت بدبینی، که از این شاخه‌ به شاخه‌ی دیگر می‌پرید. گفتم: به من بگوید چکار دارید تا من به ایشون بگم.

گفت: صدیقه خانم چی؟ مسجد نبودن؟

دلم به حالش سوخت. با خودم گفتم آدم چقدر باید بد شانس باشد، چقدر باید در باتلاق  بدبختی غرق شده باشد که مجبور بشود به این مذهبی نماهای تسبیح به دست خشک مذهب رو بزند. حاج حسین و آن خانم افاده‌ایش که سرشان گرم دکتر مهندس‌های سوسول خودشان هست و سر از هیچ کس در نمی‌آورند. چه کسی می‌خواسته این بنده خدا را دست بیندازد که او را سراغ حاج حسین فرستاده. گفتم اگر کمک می‌خواهی من آدمش را سراغ دارم.

گفت: نه خداروشکر حاج حسین و صدیقه خانم هستن. چند سال است که هم اجاره خانه‌ام را می‌دهند، هم پول عمل شوهرم را. خدا خوش بخواهد برای پسرش که داروهای شوهرم را تهیه می‌کند. حالا شوهرم حالش بد شده حاج‌حسین مغازه نبود و گوشیش هم خاموش بود…

گیج و متعجب شده بودم بین حاج حسینی که او می‌گفت و حاج‌حسینی که من می‌شناختم.

بدبینی خشک مذهب داستان سوءظن قضاوت
2 نظر »

...

ارسال شده در 1ام خرداد, 1398 توسط سایه در بدون موضوع, دل نوشته

روزی او می‌نوشت، من می‌خواندم

و امروز من می‌نویسم و او می‌خواند

اما نوشتن او کجا و نوشتن من کجا

او را باید خدای نوشتن بخوانم… 

 

 

سایه نوشت
نظر دهید »

ماءالشعیرعالیس

ارسال شده در 28ام اردیبهشت, 1398 توسط سایه در انقلاب افراط ها و افریط ها

من هر موقع پیام بازرگانی ماءالشعیر عالیس را می‌بینم ذهنم مشغول می‌شود که این آقای که برای کار دعوت شد به کارخانه‌‌ی عالیس قبلاً چه کاره بوده است؟
نمی‌توانم باور کنم که قبلاً بیکار بوده چون غیر طبیعی است که یکی از مدیران به استقبال او بیاید و یکی نفر را با او بفرستد تا تمام کارخانه را به او نشان بدهد. البته قابل باور می‌شود اگر بند پ داشته باشد.
تازه چطور می‌شود که یک آدم بیکار زندگی لاکچری داشته باشد.
خدایا ببخش که در این ماه مبارک زندگی یک مردِ شریفِ بیکار را زیره زره‌بین گذاشتم. اما هرچه حساب می‌کنم زندگی این فرد به زندگی خیلی از جوان‌های بیکاری که در جامعه‌‌ی ما هست نمی‌خواند. آن‌هم در این وضعیت اقتصادی!

 انگار صداو سیمای جمهوری اسلامی نشانی از اسلام ندارد و عزم خود را جزم کرده است تا ریشه به تیشه‌ی زندگی‌ها بزند. با زبان تبلیغ دارد بهترین زندگی را، زندگی معرفی می‌کند که همه‌ چیزش کامل باشد. زندگی را خلاصه کرده است در خوردن و پوشیدن و نهایت درس خواندن به زور کلاسها و کتابهای کمک آموزشی! یعنی زندگی جز اینها نیست!!!
باید به حال صدا و سیما تأسف خورد که تنها چیزی که کمتر در آن دیده می‌شود تبلیغ سبک زندگی اسلامی است!
آن از سریالهای که می‌سازد که عادی سازی می‌کند رابطه‌ی زن و مرد نامحرم را !!!
آن از برنامه‌های مشاوره‌ای که فریب شاخ‌های مجازی را می‌خورند و مردم را بازی می‌دهند!!!
آن از مجری برنامه‌ی مناسبتی رمضان که می‌فهمند پدرِ یک سگ است. مجری را تغییر می‌دهند و بازیگری را به عنوان مجری می‌گذارند که سابقه‌ی طولانی‌تری در سگ بازی دارد!!!!
آن از مسابقات علمی که کاشی به عمل می‌آید که قمار است!
یا بر نامه‌های سرگرم کننده‌ای که به بهانه‌ی با هم خندیدن احکام اسلام را زیر پا می‌گذارند!!!
آن از مجری پر طرفدارش که کنسرت می‌گذارد و ترانه‌ی هایده را می‌خواند و به این کار افتخار می‌کند که تا به حال کسی این کار را نکرده است!!! این هم از تبلیغات!!!
منکر برنامه‌های خوب صدا و سیما نمی‌شوم. اما تاثیری که این برنامه‌ها و مجریان و بازیگران بر زندگی مردم دارند برنامه‌های خوب متاسفانه ندارند چون به اندازه‌ی کافی جذاب نیستند‌. به قول یکی از خبرنگاران صدا و سیما گاهی معترض شدن به وضع موجود هم راه به جای نمی‌برد. اما نباید سکوت کرد در برابر این سیاست بچه‌گانه‌ی صدا و سیما!
اینکه بدانند عدم نظارت درست مسئولان و روی کار گذاشتن بعضی از این روشنفکران غرب زده و بی دقتی در انتخاب و چینش برنامه‌ها و مجریان و…. ظلم بزرگی است که در حق تک تک افراد. ظلمی که دیر یا زود دامن خودشان و خانواده‌ی‌شان را خواهد گرفت!

سایه نوشت صداوسیما ماءالشعیر ماءالشعیر عالیس
8 نظر »

چی شد طلبه شدم

ارسال شده در 25ام اردیبهشت, 1398 توسط سایه در بدون موضوع

با خودم گفتم همیشه راهی وجود دارد. نباید «بنشینم و صبر پیش گیرم». این وبلاگ هم، وبلاگ گروهی است. تازه بزرگترین وبلاگ گروهی!!! یعنی همه‌ی طلبه‌ها در این وبلاگ سهیم هستند من باید به آنها بگویم« از صحن خانه تا به لب بام از آن من، ازبام خانه تا به ثریا از آن تو». من کوچکترین کار را انجام می‌دهم و زیبا نوشته‌های آنها در وبلاگ بارگزاری می‌کنم و « سهمم چه تلخ از این ارثِ بی‌حساب! ».
خواستم گلایه کنم از شما اما با خودم گفتم« جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست». بندگان خدا از کجا بدانند که بعد در جواب نگویند« خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن».
چطور بگویم و از کجا آغاز کنم. خوبست از زبان خود وبلاگ بگویم که همیشه زیر گوش من می‌خواند:« دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد» و هر بار من قصه‌ای می‌بافم و با نگاه معنا دار او که یعنی جمع کن این قصّه‌ی بی‌مزّه‌ی وصل و جدایی‌ها را مواجه می‌شوم.
خلاصه بگویم چند روز پیش یکی از دوستانم که مبلغ در دانشگاه و دبیرستان بود گفت ای کاش جایی بود که طلبه‌ها از تجربه‌های شیرین دوران طلبگی خود یا از قصه چگونه طلبه شدنشان می‌گفتند و می‌نوشتند. تا دیگران هم بخوانند و تشویق شوند برای آمدن به حوزه!!!
از آن روز همینطور مانده بودم که با شما این را در میان بگذارم یا نه! تا اینکه دل به دریا زدم….
ما که وبلاگی داریم با عنوان#چی_شد_طلبه_شدم پس چرا هنوز این خلا احساس می‌شود! دوباره رسیدم به حرف خود وبلاگ که « دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد » البته نه به این غلظت!
دوستانه بگویم این وبلاگ جا برای تک تک قصه‌های طلبه شدنتان و خاطرات تبلیغتان دارد. پس بسم الله بگویید و شروع به نوشتن کنید. زیبا نوشته‌های خودتان را هم به هشتگ #چی_شد_طلبه_شدم زینت دهید و در شبکه منتشر کنید. تا همانها را در وبلاگ بارگزاری کنیم. شاید قصه‌ی شما راهگشا و کمکی باشد به تصمیم نوجوان و جوانی که در آمدن به حوزه تردید دارد. یا قصه‌ی شما جرقه‌ای باشد برای روشن شدن حس معنوی در زندگی یک نفر. این را هم بگویم که با خواندن مطالب وبلاگ، من یکی که حریص شده‌ام به دانستن قصه‌ی طلبگی تک تک شما. می‌شد این حرفها بین من و شما نباشد و منتظر بمانیم تا فرخوانی اعلام شود و ما شروع کنیم به نوشتن. اما به نظر من بگذاریم فراخوان #چی_شد_طلبه_شدن بماند برای طلبه‌های جدیدالورود. که من آنها را طلبه اولی‌های گام دوم انقلاب می‌خوانم.

#سایه_نوشت: حرف من با شما و قصه‌های چه شد طلبه شدنتان این است « اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من، دل من داند و من دانم و دل داند و من»

این هم آدرس وبلاگ :

https://talabeshodam.kowsarblog.ir/

سایه نوشت چی‌ شد طلبه‌ شدم
18 نظر »
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 38
«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس