ایستاده بود راهروی ورودی مسجد. من از دور او را میدیدم. بیتفاوت نسبت به او به نماز ایستادم. بعد از نماز دیدم همان جا ایستاده مضطربتر از قبل. تا به حال او را ندیده بودم. یک دختر پنج شش ساله همراهش بود که مدام چادرش را میکشید و بهانه میآورد. خیلی… بیشتر »