چی شد طلبه شدم
با خودم گفتم همیشه راهی وجود دارد. نباید «بنشینم و صبر پیش گیرم». این وبلاگ هم، وبلاگ گروهی است. تازه بزرگترین وبلاگ گروهی!!! یعنی همهی طلبهها در این وبلاگ سهیم هستند من باید به آنها بگویم« از صحن خانه تا به لب بام از آن من، ازبام خانه تا به ثریا از آن تو». من کوچکترین کار را انجام میدهم و زیبا نوشتههای آنها در وبلاگ بارگزاری میکنم و « سهمم چه تلخ از این ارثِ بیحساب! ».
خواستم گلایه کنم از شما اما با خودم گفتم« جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست». بندگان خدا از کجا بدانند که بعد در جواب نگویند« خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن».
چطور بگویم و از کجا آغاز کنم. خوبست از زبان خود وبلاگ بگویم که همیشه زیر گوش من میخواند:« دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد» و هر بار من قصهای میبافم و با نگاه معنا دار او که یعنی جمع کن این قصّهی بیمزّهی وصل و جداییها را مواجه میشوم.
خلاصه بگویم چند روز پیش یکی از دوستانم که مبلغ در دانشگاه و دبیرستان بود گفت ای کاش جایی بود که طلبهها از تجربههای شیرین دوران طلبگی خود یا از قصه چگونه طلبه شدنشان میگفتند و مینوشتند. تا دیگران هم بخوانند و تشویق شوند برای آمدن به حوزه!!!
از آن روز همینطور مانده بودم که با شما این را در میان بگذارم یا نه! تا اینکه دل به دریا زدم….
ما که وبلاگی داریم با عنوان#چی_شد_طلبه_شدم پس چرا هنوز این خلا احساس میشود! دوباره رسیدم به حرف خود وبلاگ که « دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد » البته نه به این غلظت!
دوستانه بگویم این وبلاگ جا برای تک تک قصههای طلبه شدنتان و خاطرات تبلیغتان دارد. پس بسم الله بگویید و شروع به نوشتن کنید. زیبا نوشتههای خودتان را هم به هشتگ #چی_شد_طلبه_شدم زینت دهید و در شبکه منتشر کنید. تا همانها را در وبلاگ بارگزاری کنیم. شاید قصهی شما راهگشا و کمکی باشد به تصمیم نوجوان و جوانی که در آمدن به حوزه تردید دارد. یا قصهی شما جرقهای باشد برای روشن شدن حس معنوی در زندگی یک نفر. این را هم بگویم که با خواندن مطالب وبلاگ، من یکی که حریص شدهام به دانستن قصهی طلبگی تک تک شما. میشد این حرفها بین من و شما نباشد و منتظر بمانیم تا فرخوانی اعلام شود و ما شروع کنیم به نوشتن. اما به نظر من بگذاریم فراخوان #چی_شد_طلبه_شدن بماند برای طلبههای جدیدالورود. که من آنها را طلبه اولیهای گام دوم انقلاب میخوانم.
#سایه_نوشت: حرف من با شما و قصههای چه شد طلبه شدنتان این است « اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من، دل من داند و من دانم و دل داند و من»
این هم آدرس وبلاگ :
سلام دوستم
منم ازین بازخوردا زیاد دیدم
بعضیاش واقعا انگیزه میشه
عیدشما مبارک
یه سر بماهم بزنین
https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام عید شما هم مبارک :)
نظر از: دهسنگی [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام تشکر دوست عزیز
منتظر قصه ی زیبا شما هستیم :)
سلام
احسنت
جالب بود
من چنتا برات میفرستم
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام مفرد جان :)
ممنونم:)
چه خوب دست گلت درد نکنه ^_^
سلام
این موج که دوسال پیش راه افتاده بود
چی شد حالا دوباره؟
پاسخ از: سایه [عضو]
مگه بده :/
خب ما اون موقع تو اون موج نبودیم :)))
نظر از: ریاحی [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام حدیث جان :)
قربونت بشم هنوز خیلیا ننوشتن:)
راستی خودت نوشتی :))
پاسخ از: ریاحی [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
:))
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
ای جاااااانم :)
_______
از طرف وبلاگ:
یار عزیز هی میگی مینویسم.قصهی من در دست احداثه :/
کو:(
کی مینویسی :(
پاسخ از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام عزیزم:)
ایشالا که گل پسرت زود زود خوب
می شه:)
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام پشتیبان جان
تشکر :)
فرم در حال بارگذاری ...