عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 38

تجربه نگاری دوستِ عزیزِ من

ارسال شده در 16ام شهریور, 1398 توسط سایه در مثبت جمهوری اسلامی

یک شب مهمان جامعة‌الزهرا بودیم. نمی‌دانستیم خوابگاه کجاست. دو نفر را فرستادند و قرار شد آنها راه بلدِ ما باشند. افتادند جلو من و تبیان هم پشت سرشان. اول نمی‌دانستیم که هندی هستند. از آنها یکی دو تا سوال پرسیدیم بعد متوجه شدیم که از کشور هند هستند. لهجه‌ی شیرین و خوشمزه‌ای داشتند. مهربانیشان مثل حبه قندی به دلم نشست. کلی باهم حرف زدیم. از همه ‌چیز و همه جا گفتیم. من هم که استاد سوال پرسیدن هستم. از اینکه مجردند یا متاهل؟ ماجرای طلبه شدنشان؟ از خانواده‌هایشان؟ از دلتنگی‌های که شاید دارند؟ و همه‌ی صحبت آنها ختمِ به این می‌شد که عاشق ایرانند. یکی از آنها مادرش عمل داشت و باید بر می‌گشت هند اما غصه‌اش بود که باید از ایران برود.


نمی‌دانم این با هم بودنمان به نیم ساعت کشید یا نه. شماره‌های هم را گرفتیم. حالا جزء دوستان خوبِ من هستند. با سمانه بیشتر در ارتباط هستم و جویایی حالِ هم. آن روز داشتیم در مورد مراسماتِ عزاداری صحبت می‌کردیم. به او گفتم ما داریم از مراسم عزاداری در شهر‌های کشورمان برای هم می‌نویسم و از او خواستم که بنویسد تا شب نشده کلی برایم عکس فرستاد. فارسی تایپ کردن برایش سخت استف برای همین او روی برگه می‌نویسد و برای من عکس می‌فرستد.و تنها کارِ من تایپ کردنِ آنها بود. البته گفته بود می‌نویسد و من باید اصلاحش کنم اما دلم نیامد. قسمتِ اول #تجربه_نگاری دوستِ عزیزِ من را داشته باشید تا بعد :)

هند یک کشور خیلی بزرگ است و فرقه و مذاهب گوناگون در هند زندگی می‌کنند. با وجود این همه فرقه و این همه مذهب، هند یک کشور امن خونده می‌شود. امّا آیا شیعیان در هندوستان می‌توانند عزاداری کنند؟ این سوال به ذهن بیشتر مردمی که هندی نیستند می‌رسد.

باید بگویم بله در کشور هند ما آزادانه می‌توانیم برای امام حسین علیه السلام عزاداری کنیم. نه فقط ما شیعیان که بلکه هندوها، اهلِ سنت، بت‌پرست‌ها، مسیحی‌ها همه در این این عزادری‌ها شرکت می‌کنند.

قبل از اینکه محرم شروع بشود همه برنامه ریزی می‌کنند. مردم در کشور ما عزادرای امام حسین علیه السلام را خیلی احترام می‌کنند. ما خیلی پر شور برای ماه محرم منتظر می‌مانیم. از رجب که امام حسین علیه السلام از مدینه به سمت مکه حرکت می‌کنند از آن موقع دل ما کم‌کم از غم سیدالشهدا پُر می‌شود و ما می‌فهمیم که عزی امام حسین علیه السلام دور نیست.

مردم هند هر چند که فقیر باشند یعنی اگر شیعه‌ای هست که خیلی از احوال مالی خوبی برخوردار نیست باز هم پول جمع می‌کند تا فرش عزای سیدالشهدا را در خانه‌ی خودش پهن کند. و غم حسین و را در خانواده‌ی خودش رایج کند. و مردم را دعوت کند تا ماتمِ(سینه زنی) امام حسین علیه السلام در خانه‌ی ایشان بشود.

در شهر بمبئی مشکل آب هست ولی در ماه محرم در جادّه‌ها در خیابان همه جا سیل آب می‌بینید. مردم پول خرج می‌کنند تا آب برای هر تشنه‌ای که در راه عبور می‌کند بنوشد تهیه کنند. این آب فقط برای شیعه گذاشته نمی‌شود بلکه برای همه‌ی مردم هست چه مسلمان باشند، چه مسیحی ، چه بت پرست و… تا مردم بدانند که این آب و شربت و چای به یاد امام حسین علیه السلام هست که تشنه ایشان را شهید کردند.

 

 

 

تجربه نگاری سایه نوشت
4 نظر »

یک لقمه‌ی محبت

ارسال شده در 15ام شهریور, 1398 توسط سایه در مثبت جمهوری اسلامی

همین که گفت بگیر، یک لقمه محبت که این همه تعارف بر نمی‌دارد. بی هوا ذهنم رفت میان تمام خواندنی‌های که تا به حال از عشقِ ارباب خوانده بودم را جستجو کرد. یک لقمه محبت را قبلا کجا خوانده بودم یادم نیست اما، نوشته بود؛ «گفتم: لقمه محبت… . همه، نگاهم کردند.»
بر این باورم که محرم فضای محبت است. این ماه، مهربانی را به وجود همه‌ی انسان‌ها تزریق می‌کند. ناخودآگاه همه با تمام غمی که به دل دارند و با وجود اشک‌های که آرام از روی گونه‌هایشان سرازیر می‌شود، لبخند به لب دارند. همه نسبت به هم مهربانند. این هم از برکت همان لقمه‌های محبتی است که با عشق سید و سالار شهیدان آمیخته شده‌است.
من و تو معنا نمی‌دهد همین که کاری باشد، همه آماده‌اند. آستین همت بالا می‌زنند و غرق در دریایی بیکران عطش محرم توشه‌ی عشق یک‌ساله‌ی‌ خود را می‌بندند.
ماه، ماه می‌شود. محرم می‌شود. محرم‌الحرام دوست‌داشتنی… . محرمی که دل را با حرارت عشق و محبتی خاموش نشدنی، می‌سوزاند. می‌سوزاند تا از تمام ناخالصی‌ها، فقط تلی از خاکستر باقی بگذارد. محرم‌الحرام دلت را سیقل می‌دهد شده با همان لقمه‌های محبتی که متبرکند به نام حسین علیه السلام.
محرم که می‌شود، جهان حسینیه‌ای می‌شود برای برپایی عزای حسین علیه السلام. فرق نمی‌کند کجای این دنیایی خاکی باشی مهم حسینی بودن تو است مهم ایستادنت زیر پرچم عزای حسین است…
امروز داشتم در مورد آداب و رسوم عزاداری‌ها‌ در شهر‌های مختلف می‌خواندم. در هر گوشه از جهان آداب و رسومی خاص برپا است شاید به ظاهر کمی با هم فرق داشته باشند، اما همه در باطن یکی هستند. همین ایران خودمان، آذری‌ها با طشت‌ گذاری، یزدی‌ها با حمل نخل،کاشان با چاووش عزا، ایلامی‌ها با چایینه زنان، زنجانی‌ها با تجمع‌شان در حسینیه اعظم در روز هشتم محرم و رسم‌های دیگر شهرها و روستاهای کشور… . اینکه ما در کدام شهر هستیم و پایبند به کدام آداب و رسوم حکایتی است مفصل. اینکه اگر می‌دانیم در شهر یا روستای محل سکونتمان آدابی خاص وجود دارد که آن جزء بدعت‌های عزاداری است یا قدمی برای اصلاح آن برداشته‌ایم یا نه! اینکه محرم که می‌شود آستین همت بالا می‌زنیم و می‌شویم زینب زمانِ خودمان!
از آداب و رسوم عزداری امام حسین علیه السلام در ماه محرم بنویسیم. از تجربه‌های که داشته‌ایم بنویسیم. تجربه‌های با ارزشتان حکم همان لقمه‌ محبتی را دارد که به عطر حسین علیه السلام آمیخته شده است. همان لقمه‌ی محبتی که نگاه همه به اوست …

تجربه‌نگاری سایه‌نوشت مراسم عزاداری
3 نظر »

به آمدن آن روزها امیدوارم :)

ارسال شده در 8ام شهریور, 1398 توسط سایه در خاطره

یک: با مادرم در آشپزخانه مشغول آماده کردن غذا بودم. خیلی بلند و پشت سرهم صدایم می‌کرد. کمک می‌خواست. وارد اتاق که شدم دیدم نشسته لبه‌ی پنجره‌ی اتاق خواب! گفتم چطوری رفتی بالا؟ گفت: «نمی‌دونم چی‌ شد. اومدم بپرم پایین از تخت یک دفعه پرت شدم بالا!!!».

سعی کردم نخندم. خیلی جدی گفتم: «خب حالا هم سعی کن همون طور که پرت شدی بالا خودت بیایی پایین». گفت: « مامان بخدا نمی‌شه. نمی‌تونم. اصلا دلت میاد دست دخترت بشکنه. مامانا باید کمک کنن به بچه‌هاشون».

ایستادم لبه‌ی تخت دستم را حلقه کردم دور کمرش. دستم رفت روی قلبش. هنوز قلبش تند می‌زند و زندگی می‌بخشد به تک تک لحظات زندگی من. منظم می‌زند مثل تیک تاک ساعت! گاهی فراموش می‌کنم سرم را روی سینه‌اش بگذارم و صدای قلبش را گوش کنم.

همین که دو پایش به زمین رسید. دستت درد نکنه‌ای گفت و دوید سمت حیاط. خندیدم و گفتم مواظب خودت باش. می‌دانم از همان بالا که دستش از همه چیز کوتاه بود داشت برنامه‌ی بعدیش را می‌چید.

دو: معمولا بعد از ظهر‌ها نمی‌خوابم مگر اینکه خیلی خسته باشم که آن هم باید اول زینب را بخوابانم. اما پیش می‌آید که از فرت خستگی همین که دراز بکشم خوابم ببرد. اما خوابیدن من فرصتی می‌شود برای زینب!

امروز وقتی از چُرت نیم ساعته بیدار شدم. دیدم تمام تلاشش را می‌کند که روی فرش را بپوشاند. بی‌تفاوت از کنارش رد شدم دیدم بله اتفاق از آنچه که فکر می‌کردم بزرگتر است. از شیشه شور، شامپو فرش، اسکاج و هر چیزی که فکر کنید کمک گرفته بود. معلوم بود که دوست داشته من متوجه نشوم. حالا چقدر از نیم ساعت را مشغول سابیدن و تمییز کردن فرش بوده را نمی‌دانم.

گفتم: «کمک نمی‌خوای؟». گفت: « مامان چرا این شیشه‌ها را روی کابینت می‌زاری؟ نمی‌گی من بچه‌ام یه وقتی دست گل به آب می‌دم؟»

اولین باری نیست که دست گل‌های اساسی به آب می‌دهد. از حس خیاطی و قیچی کردن لباس‌هایش، از خالی کردن تمام قوری چایی در قابلمه‌ی خورش، آن هم دو سه ساعت قبل از رسیدن مهمان‌ها! از سوزاندن مبل با شمع و هزاران هزار شیرین کاریی دیگر.

سه: بماند که مربی مهداش هم بعضی از روزها با تمام خستگی‌اش می‌گفت: خدا را شکر خیلی بهتر از روزهای اول شده. روز‌های خوبی پیش رو داریم. دوست داشتم همان‌جا بغلش می‌کردم و برای شادی روح خسته‌اش فاتحه‌ای می‌خواندم. می‌گفتم: خداراشکر. من هم به آمدن آن روزها امیدوارم :)

چهار: به هر حال دختر گُل ما هم روزی بزرگ می‌شود و به جای بالا رفتن از طاقچه، پله‌های ترقی را یک به یک بالا می‌رود. به جای سوزاندن مبل افکار و انرژهای منفی را می‌سوازند. به جای آنکه ما بزرگترها را به صف بنشاند و درس بدهد، یک روز واقعا معلم می‌شود. یک روزهم خواستگارهایش صف می‌کشند و تَق تَق به در می‌کوبند…

خدایا طعمِ شیرینِ تمامِ لحظاتِ کودکی دخترِ نازم را به من بچشان !

سایه نوشت
10 نظر »

تجربه‌نگاری ما کوثربلاگی‌ها

ارسال شده در 3ام شهریور, 1398 توسط سایه در مثبت جمهوری اسلامی, خاطره

در مورد وبلاگ نویسی مطالب زیادی خوانده‌ام شما هم با یک سرچ ساده به هزاران هزار مطلب خواهید رسید. بعضی از این مطالب عمر وبلاگ نویسی را با متولد شدن شبکه‌های اجتماعی تمام می‌دانند و فاتحه‌اش را می‌خوانند. اما گروهی معتقدند وبلاگ یک رسانه‌ی همیشه زنده است و با وجود شبکه‌‌ها و پیام رسان هم‌چنان به قوت خود باقی است. که این دست مطالب هم کم نیستند و باید بگوییم جانا سخن از زبان ما می‌گویید.

در جایی خواندم که وبلاگ‌نویسی یکی از بهترین راه‌های یک‌کاسه کردن آموخته‌هاست. مثلاً جمله‌ای می‌خوانی ایدۀ مطلبی در ذهنت جرقه می‌زند؛ حین نوشتن ناگهان می‌بینی که مثل مراسم احضار ارواح هر چیز موافق و مخالفی که دربارۀ آن موضوع می‌دانی پیش چشمت ظاهر می‌شود؛ همین فرآیند کمک می‌کند تا به تدریج ذهن مجموع‌تری داشته باشی، ضمناً این کار تمرینی برای توسعۀ ذهن مصداق‌یاب هم هست…

من با پیشینه‌ای نه چندان طولانی وبلاگ نویسی به این رسیده‌ام که یکی از بهترین راه‌های تمرین نویسندگی داشتن وبلاگ است. خودمانیم وبلاگ مثل یک جزیره امن است. می‌نویسی و سبک می‌شوی. یک دفترچه یادداشت دوست داشتنی.

نوشتن در غیر از وبلاگ برای من دل چسب نیست. وبلاگ یک فضای صمیمی‌تری نسبت به تمام جزیرة‌المجاز دارد. شاید برای من اینطور باشد. از آرامش فضای وبلاگ هم هر چه بگویم کم گفته‌ام. یک چهاردیواری اختیاری دوست داشتنی.

تقریبا هشت سالی است که وبلاگ داشته‌ام و دارم. برای اولین بار با یکی از دوستانم در بلاگفا وبلاگ زدم و مطالب را کپی پیست به خورد وبلاگم می‌دادم. دریغ از یک مخاطب گاهی که خسته می‌شدم دوستم برایم کامنتی می‌گذاشت که یک وبلاگ نویس بمانم. داشتن وبلاگ کلاس داشت اما این کلاس‌ها به من نیامد و به چند ماه نکشید خسته شدم و آن را حذف کردم.

بعد از آن در پرشین بلاگ، و دوباره در بلاگفا وبلاگ زدم اینبار روز نوشت‌های خودم را می‌نوشتم و چون پیش بینی می‌کردم که یک روز به خاطر نداشتن مخاطب همه را حذف می‌کنم تک تک مطالبم را در دفترخاطراتم می‌نوشتم و پیش‌بینی‌ام درست از آب در آمد. گذشت تا کوثربلاگ من را جذب خودش کرد الحمدلله. خیلی از نکاتی که باید یک وبلاگ نویس بداند را از کوثر بلاگ آموختم و تجربه‌های خوبی به عنوان یک وبلاگ نویس بدست آوردم.

در جایی خواندم: من نمی‌توانم یک وبلاگ موفق داشته باشم، اما کمتر از یک کارمند موفق برایش وقت بگذارم. این جمله را نوشته‌ام میان جمله‌ها و پارگراف‌های که انرژی زا هستند. هر چند گاهی با وبلاگم فاصله می‌گیرم و سخت دلتنگش می‌شوم.

دوستان وبلاگ نویسم با خوم گفتم میان این تجربه‌نگاری‌ها نوشتن از خاطرات و تجربه‌های وبلاگ نویسی هم می‌تواند جمع ما کوثربلاگی‌ها را از قبل صمیمانه‌تر کند و هم اینکه راز موفقیت شما را در وبلاگ نویسی بدانم و از آن درس بگیرم. منتظر تجربه‌نگاری‌های با ارزش شما هستیم .

خواستم بنویسم« می‌ارزد که برای ساختن یک رسانه شخصی خوب بکوشیم؛ چرا که می‌توانیم فرصتی برای قدردانی از زحمات دیگران داشته باشیم، از کارهای تازه حمایت کنیم و آدم‌ها را به هم وصل کنیم » اما دیدم السابقون السابقون زیاد است گفتم لااقل در کپی کردنش جزء السابقون باشم.

تجربه‌نگاری سایه‌نوشت کوثربلاگ
13 نظر »

وقتی از اسفند می‌خوانم و می‌نویسم :)

ارسال شده در 31ام مرداد, 1398 توسط سایه در مثبت جمهوری اسلامی

اسفند یا اسپَند، گیاهى‌ است‌ خودرو که بسیاری‌ از مردم‌ جهان‌ برای این گیاه‌ جنبه مقدسی قائل هستند و معتقدند این گیاه از نیرو و خاصیت‌ جادویى‌ - درمانى‌ برخوردار است.
درمیان ‌مسیحیانِ ‌فرانسه‌ وِردی‌ رایج‌ است‌ که‌ به‌ خصوصیت‌ این‌ گیاه‌ مقدس‌ اشاره‌ مى‌کند و مى‌گوید: «ای‌ گیاه‌ مقدس‌ که‌ نه‌ تخمت‌ را افشانده‌اند و نه‌ تو را کاشته‌اند، قدرتى‌ را که‌ خداوند به‌ تو بخشیده‌ است‌، آشکار کن‌» .
در قدیم‌ مبلغان‌ مسیحى‌ با جاروهایى‌ که‌ از شاخه‌های‌ اسفند ساخته‌ شده‌ بود، برای‌ تبرک‌، آب‌ به‌ مردم‌ مى‌پاشیدند. بسیاری‌ از مردم‌ جهان‌، گیاه‌ اسفند را به‌ نشانة «فیض‌» و «برکت‌» نیز به‌ کار مى‌برده‌اند. مصریان‌ و برخى‌ از مردم‌ عرب‌ و ترک‌ نیز هر روز صبح‌ با این گیاه‌ شیاطین‌ را از فضای‌ خانه‌های‌ خود دور مى‌کردند و هوای‌ فاسد و آلوده‌ را از زیستگاه‌ خود بیرون‌ مى‌راندند.

از زمان‌های‌ بسیار کهن‌ ایرانیان‌ نیز، اسفند را گیاهى‌ مقدس‌ مى‌پنداشتند و برای‌ آن‌ نیرویى‌ آسمانى‌ و شفابخش‌ و جادویى‌ تصور مى‌کردند و همچنین پیش‌ از ظهور زرتشت‌ در ایران‌، اسفند در کیش‌ «دیوپرستى‌» مقدس‌ شمرده‌ مى‌شده‌ است.
در فرهنگ‌ ما ایرانیان رنگ‌ سبز و سبزی‌، نمادی‌ از حیات‌ و فراوانى‌ و برکت‌ بوده‌، و به‌ این‌ سبب‌ جنبة قدسى‌ داشته‌ است‌. همیشه‌ سبز و بارور بودن‌ گیاه‌ اسفند نیز مانند درخت‌ سرو، انگیزه دیگری‌ بر مقدس‌ و مبارک‌ شمردن‌ اسفند در میان‌ مردم‌ به‌ شمار مى‌رفته‌ است‌. در برخى‌ جامعه‌های‌ سنتى‌ ایران‌ شاخه‌های‌ اسفند را مى‌کندند و برای‌ برکت‌ و فزونى‌ بخشیدن‌ به‌ محصولات‌ به‌ کار مى‌بردند؛ مثلاً جندقی‌ها پس‌ از اینکه‌ گندم‌ را در خرمنگاه‌ها خرمن‌ مى‌کردند، یک‌ دسته‌ شاخه سبز اسفند بر سر خرمن‌ مى‌گذاردند و برای‌ برکت‌ گندم‌ دعایى‌ مى‌خواندند.
در فرهنگ‌های‌ کهن‌ و سنتى‌، مردم‌ بر این‌ باور بوده‌اند که‌ همزمان‌ با خواندن‌ هر یک‌ از کلمه‌های‌ اوراد مخصوص‌ اسفند و سوختن‌ و ترکیدن‌ هر یک‌ از دانه‌های‌ اسفند در آتش‌، یکى‌ از نیروهای‌ شریر و زیانکار چشمان‌ بد و حسود و بخیل‌ نیز مى‌سوزند و نابود مى‌شوند. بعضی‌ها همچنین‌ مى‌پنداشتند که‌ صداهایى‌ که‌ از سوختن‌ دانه‌های‌ اسفند در آتش‌ برمى‌خیزد، علامت‌ ترکیدن‌ چشم‌ بد و حسود است‌.
برخى‌ منابع‌ این گیاه را به حضرت مریم(ع) مربوط دانسته‌اند و گفته‌اند: حضرت‌ مریم‌ به‌ هنگام‌ درد در زایمان، بر این گیاه‌ چنگ زده است و معتقد هستند این‌ گیاه‌ در اثر پنجه‌های‌ حضرت مریم (ع) به‌ صورت‌ 5 انگشت‌ درآمده است. از این‌ رو، در فارسى‌ آن‌ را پنجة مریم‌، چنگ‌ مریم‌، شجرة مریم‌ و بخور مریم‌ نامیده‌اند.

همچنین گیاه‌ اسفند را مظهر یکى‌ از نیروهای‌ فوق‌ طبیعى‌ بر روی‌ زمین‌ مى‌پنداشتند. در رده‌بندی‌ گیاهان‌ مقدس‌، اسفند را مى‌توان‌ در رده «رماننده‌ها» یا «نَفِرات‌» جای‌ داد. این‌ گیاه‌ به‌ سبب‌ خاصیت‌ و نیز نیروی‌ رمانندگى‌ بوی‌ تند و زننده دود ناشى‌ از سوختن‌ دانه‌های‌ آن‌، در گندزدایى‌ محیط زیست‌ و در باور عامه‌، پالودن‌ فضا از ارواح‌ خبیث‌ و جن‌ و شیاطین‌ به‌ کار برده‌ مى‌شده‌ است‌. از حضرت‌ رسول‌(ص‌) نقل‌ کرده‌اند: «بر هر یک‌ از برگ‌ و دانه گیاه‌ اسفند مَلَکى‌ موکل‌ است‌ که‌ با آنها هست‌ تا که‌ بپوسد». همچنین‌ گفته‌اند: «ریشه‌اش‌ و شاخه‌اش‌ غم‌ و سحر را برطرف‌ مى‌کند و در دانه‌اش‌ شفای‌ هفتاد درد است‌»، «پس‌ مداوا کنید به‌ اسفند و کندر».

در فرهنگ‌ عامیانه مردم‌ ایران‌، برای‌ استوار ساختن‌ و تشدید قداست‌ اسفند، آن‌ را به‌ چند تن‌ از پیشوایان‌ و ائمه‌ مانند پیامبر اسلام‌(ص‌)، حضرت‌ على‌(ع‌) و حضرت‌ فاطمه‌(ع‌) وابسته‌ کرده‌اند که‌ هر یک‌ به‌ نحوی‌ در‌، کاشتن‌ و چیدن‌ گیاه‌ اسفند دست‌ داشته‌اند، به گونه‌ای که به هنگام «اسفند دود کردن‌» بر پیامبر و خاندان ایشان صلوات فرستاده می‌شود.

خلاصه‌ی از مطالعه‌ی من در مورد اسفند ?

 

اسفند اسپند سایه نوشت
7 نظر »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 38
«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس