دایرهی دوستیهایم
با او که هستم دوست دارم زمان کِش بیاورد و یک ساعت، دو ساعتی که قرار است با هم گَپ بزنیم تمام نشود. از هم بپرسیم چقدر دیگر وقت داریم، هر دو نگاهمان را پهن کنیم روی صفحه گوشیها و بگوییم هنوز وقت هست و هاها بخندیم. بیبهانه هر بار یاد آن روز در اتوبوس بیافتیم، حرفمان یکی بشود که “بیچاره آقاهه". دستهایمان را مشت کنیم و محکم بکوبیم بهم و بعد از خنده نتوانیم حرف بزنیم.
در ظرف دوستیمان خیلی اختلاف سلیقهای که با هم داریم دیده نمیشود. خیلی به چشم نمیآید که گاهی سر بعضی اعتقاداتمان مثل دو خط موازی هستیم و هیچ وقت بهم نمیرسیم. گاهی میان این همه تفاوت یکی میشویم، دلش میگیرد و من میشوم همسفرهی دلتنگیهایش. خیلی وقتها بیمقدمه میگوید کجایی؟ من میخواهم به زیارت شهدا بروم!
آداب دوستی را خوب میداند. مثلا میداند معین گوش نمیدهم همین که سوار ماشینش میشوم، چشم بر روی بهترین علاقهاش میپوشاند و ضبط را خاموش میکند. میداند هرجایی عکس نمیگیرم. اوایل اصرار میکرد به سلفی گرفتنهای یهویی بیاندازه اما کمکم همهچیز حل شد هر بار غیر مستقیم میگفتم نه حالا فلان است و بهمان.
… تعداد میدانمهای من هم از او کم نیست…
هم من از او میدانم و هم او از من. چیزهای که شاید کوچکاند و اصلا به چشم نمیآیند اما به احترام رفاقتمان آنها را بزرگ میبینیم و رعایتشان میکنیم که مبادا ترک بردارد ظرف شیشهای و روشن دوستیمان.
فیزیک محض میخواند. دانشگاه دولتی. استان یزد. دقیق یادم نیست کدام شهرستان بود. هر چه بود تا خودِ شهرکرد کنار هم نشستیم. با تعارف سر پُفک اشیمشی بسمالله دوستیمان را گفتیم. خشت اول را گذاشتیم. هر دو از پُفکهای قدیمی و خاطرات کودکیمان گفتیم. موقع خداحافظی شمارهام را گرفت. خیلی منتظر تماسش نبودم. زیاد برایم این رفاقتهای بین راهی پیش آمده که همان لحظهی خداحافظی فاتحهاش را میخوانم. خوب میدانم ما آدمها از سر تنهایی گاهی به هر غریبهای ابراز احساسات میکنیم. گاهی سفرهی دلمان را بیمقدمه برایش باز میکنیم. اینبار اما فرق میکرد. دو سه روز نگذشته بود که تماس گرفت. مثل یک دوست قدیمی. برای آخر هفته قراری گذاشتیم.
دو نفر بودیم با دو دنیایی متفاوت! با جهانبینی متفاوت! او در کیفش بوف کور صادق هدایت بود و من همان موقع داستان سیستان میخواندم. او دغدغهاش تمام شدن لاک قرمز و جیغش بود و من قرار گذاشته بودم با اعضای حلقهی صالحین که به سینما برویم. او از شیرینی اردوهای علمی مختلط میگفت که قرار است مهمان دانشجوهای تهران باشند و من… .
همهی اینها فقط گوشهای از دوستی من با یک دوست خوبِ غیر مذهبی است. خیلی دایرهی دوستیهایم را محدود نمیکنم. تجربه به من ثابت کرده است که هر انسانی با هر دید و هر سلیقهای میتواند دوستِ خوبی برایم باشد. دوستی که جایی خالیاش را هیچ کس نمیتواند برایم پُر کند.
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
تو که عشقی:)
اصلا یه چیزی دوست از هم رنگش خوبه :)
فرم در حال بارگذاری ...