یک ریز حرف میزد. سرم را برد از همه چیز گله داشت از قطع برق و آب، گرمی هوا از هر چه فکر کنید. من هم زمان که میوهها را میشستم سرم را به نشانهی تائید تکان میدادم. گاهی هم لبخندی میزدم که نگوید چقدر بد عنق و جدی ست. همه جایی خانه را برانداز کرد. نگاهش… بیشتر »
کلید واژه: "دوست"
اگر آن روز ایستاده بودم و محکم درد خودم را گفته بودم هیچ وقت این اتفاق ها نمی افتاد. مقصر همه هستند نه من. همه، چون هیچ کس نگفت تو آن چیزی که من فکر می کردم نبودی. همه ایستادند و دور شدن مان از هم را نظاره کردند. امروز هم خیلی ها آمدنم به این جا را یکی… بیشتر »