یک ریز حرف میزد. سرم را برد از همه چیز گله داشت از قطع برق و آب، گرمی هوا از هر چه فکر کنید. من هم زمان که میوهها را میشستم سرم را به نشانهی تائید تکان میدادم. گاهی هم لبخندی میزدم که نگوید چقدر بد عنق و جدی ست. همه جایی خانه را برانداز کرد. نگاهش… بیشتر »