اعتراف نامه
اگر آن روز ایستاده بودم و محکم درد خودم را گفته بودم هیچ وقت این اتفاق ها نمی افتاد. مقصر همه هستند نه من. همه، چون هیچ کس نگفت تو آن چیزی که من فکر می کردم نبودی. همه ایستادند و دور شدن مان از هم را نظاره کردند. امروز هم خیلی ها آمدنم به این جا را یکی از اشتباهات بزرگ زندگیم می دانند. اما من ترجیح دادم داروی تلخ آمدنم را به جان بخرم و این حس چندساله ای که کابوس زندگیم شده را به کمک تو تمامش کنم. این طوری به من خیره نشو. من همان رفیق قدیمی چند ساله ات هستم که به خاطر ندانم کاری هایم یک شبه همه چیز را خراب کردم. باور کن ایستادنم در مقابلت به اندازه ی خودش سنگین هست که دیگر تاب رو برگرداندن تو را ندارم. دوست خوبم همه چیز از آن حسادت بچه گانه آغاز شد. همه را مقصر می دانم چون خیلی ها مشوقم بودند. من ساده بودم فکر می کردم آنها خوبی من را می خواهند. نگو فقط می خواستند به وسیله ی من تو را از سر راهشان بردارند.به تو حق می دهم که هیچ وقت من را نبخشی. من هم قسم خورده ام که بقیه را نبخشم. خیلی از تو برایم بد گویی کردند، مه بعدها فهمیدم هیچ کدامشان راست نگفته اند. اصلا آن چه در موردتو گفته بودند همه ساخته ذهن خودشان بود. دوست عزیزم، من امروز آمدم که از سادگیم گله کنم. اعتراف کنم که چوب سادگیم را خوردم. تو رفیق ساده ی خودت را می شناختی پس چرا تلاش نکری ذهنیتم را نسبت به خودت عوض کنی. تو دیدی که من همان رفیق قبلی نبودم.تو که می دانستی آنها می خواستند دسیسه کنند و تورا از کاربیکار کنند. پس چرا کاری نکردی؟چرا من ساده ی در خواب رفته را بیدار نکردی؟ آنها از سادگیم و نزدکیم به تو سوء استفاده کردند؟ همان روز که مدیر به تو به عنوان کارمند نمونه اش تشویقی داد به من گفتندکه از من پیش مدیر بد گفته ای و مدیر عذر مرا می خواهد. می دانی اصلا فراموشم شده بود که تو از این اخلاق ها نداری. به تو حسودیم شد به خاطر جایگاهی که داشتی. نور چشمی بودی. لیاقتش را هم داشتی. بعد ها فهمیدم آنها همه ی این کارها را کردند که فقط تو نباشی چون می دانستند تورا به عنوان مدیر آینده معرفی کرده اند. من چه ساده بودم که همه ی حرف های آنها را باور کردم و مو به موی نقشه ی آنها را اجرا کردم. دوست عزیزم من را ببخش به خاطر سادگیم. دوست خوبم خیلی ها از سادگی دیگران بال پرواز می سازند برای به اوج رسیدن. غافلند از اینکه همین انسانهای ساده دلی دارند که اگر شکست پر پرواز آنها هم قیچی می شود.
رفیق قدیمی ام دوست داشتم مقابلم بودی. خودت، نه خیال بودنت . کی این کابوس وحشتناک زندگیم تمام می شود. کی تو من را می بخشی که مقابل هم بنشینیم،دستهایمان را به هم گره بزنیم. و مثل گذشته به چشم های هم زل بزنیم و هرکس زودتر خندید دیگری را مهمان کند. دوست خوبم، دلم از سادگیم به تنگ آمده. ای کاش بودی!!!
سایهنوشت: این اعتراف نامه تمرینی بود که یکی از اساتید عزیزم خواسته بود بنویسم. شخصیتها ساختگی هستند. ولی الان که به اطرافم نگاه می کنم با خودم میگم کاش می شد بعضیارو منشن کرد.
فرم در حال بارگذاری ...