عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 38

سلام حاج قاسم!

ارسال شده در 14ام دی, 1398 توسط سایه در دل نوشته, مثبت جمهوری اسلامی


سلام حاج قاسم!

جمعه صبح، ما تصویر رویاهایمان را در خواب می‌کشیدیم؛ خوابی گرم، که در هوایش زندگیمان آب می‌شد*، رود می‌شد، جاری ‌می‌شد. خوابی که لطیف بود. نرم بود. پروانه بود اما یک باره پر کشید و رفت. همین که تمام شد، ما هم تمام شدیم.

قصه‌ی صبح روز جمعه‌ی ما رنگ غروب بود. رنگ خون! هنوز پرده‌ی خواب را از چشمانمان کنار نزده بودیم که این جمله آسمان چشم‌ها را بارانی کرد: حاج قاسم شهید شد…

چه بی‌تفاوت درخواب بودیم فراموش کرده بودیم که چون تویی همیشه بیدار است.  

حالا مات تصویری هستیم که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپد. محو لبخند و نگاهی هستیم که در تار و پود همه‌ی ما ریشه می‌دواند.

سلام حاج قاسم!

دیروز همان یکی دو ساعت اول رویاهایمان را پر پر دیدیم! داشتیم خفه می‌شدیم که روضه‌ی عباس آراممان کرد. کم کم گرمی خونت را در رگ‌هایمان حس کردیم. گم شده بودیم در خودمان به یکباره با تو پیدا شدیم. خواب بودیم و بیدار شدیم. به خود که آمدیم دیدیم دلهایمان به دنبالت نمی‌آیند؛ می‌دوند …

چه جوششی دارد خونِ تو، ایران را زنده کرده است…

 

* برگرفته از شعر یادبود سهراب

حاج قاسم سلیمانی سایه نوشت سردار شهید
4 نظر »

دیگر این پنجره بگشایی

ارسال شده در 11ام دی, 1398 توسط سایه در بدون موضوع, شعر

 

 

دیگر این پنجره بگشایی که من

به ستوه آمدم از این شب تنگ….

آری، این پنجره بگشای که صبح

می‌درخشد پسِ این پرده‌ی تار….

 

*هوشنگ ابتهاج

 

 

هوشنگ ابتهاج
2 نظر »

دقیقا خودِ خودِ من!!!

ارسال شده در 29ام آذر, 1398 توسط سایه در انقلاب افراط ها و افریط ها, خاطره

+ چند روز پیش که از مهد آمد ناراحت بود. هم اینکه جواب سلامش را دادم. گفت:

    _ مامان همین الان زنگ بزن به خانم مدیر و بگو زینب دیگه نمیاد کلاس.

    _ چرا؟

شکایت داشت از اینکه می‌خواهد معلم بشود اما مربی‌اش گفته فقط یک بار در روز! با داستان و قصه آرامش کردم. این اخلاقش درست مثل خودم بود. دقیقا خودِ خودِ من !!!

++ یادم می‌آید دوم دبستان معلمم را دوست نداشتم. برای همین بیشتر وقت‌ها سلامش نمی‌کردم. همیشه دنبال یک راه فرار از کلاس بودم. یا کلاس پنجم چون معلمم را دوست داشتم آفتاب نزده آماده بودم. دوران راهنمای جزء بهترین دوران زندگی‌ام حساب می‌شود برایم مهم بود که هر روز خانم عین جدای از همه حال من را می‌پرسد. یا آقای میم هر جلسه برای آوردن عینک‌هایش از دفتر فقط من را صدا می‌کند. برای بقیه این سنگین بود و من این را می‌فهمیدم و بادی به غبغب می‌انداختم که انگار چی شده بود! حسِ از دماغ فیل افتادن داشتم. خاطرات دوران راهنماییم را دوست داشتید  اینجا بخوانید: 1 و 2

 +++ هیچ کدام از معلم‌های دوران دبیرستان را به اندازه‌ی خانم گنجی دوست نداشتم. یک علاقه‌ی دو طرفه که نمی‌دانم از کی شروع شد اما علتش مهربانی خانم گنجی بود. شروع کلاسش با همه‌ فرق می‌کرد بی‌مقدمه درس را نمی‌گفت. برایش مهم بود که از تک‌تک بچه‌ها احوال پرسی کند. حتما باید یکی دو نکته‌ی اخلاقی سر کلاس می‌گفت و ربطش می‌داد به فیزیک. خوب می‌دانم خیلی قدرش را ندانستم. یادم می‌آید یکبارسرِ کوچکترین موضوعی، دو هفته با او قهر کردم. سرکلاسش حاضر می‌شدم اما نگاهش نمی‌کردم و من تا این اندازه بی‌رحمی را در خودم هیچ وقت سراغ نداشتم و ندارم.

خیلی از بی‌توفیقی‌های امروز من برمی‌گردد به همان روزهای که درس می‌خواندم. چه قبل از دیپلم و چه بعد از آن. حالا امروز که زینب نیامده گفت زنگ بزن به مدیر مهد و بگو زینب نمی‌آید و خانم ط را دوست ندارد… برگشتم به گذشته‌ی خودم.

 

ایشون قهرن با من. سر چی نمی‌دونم :/

 

خاطره سایه نوشت
4 نظر »

و خدایی که در این نزدیکی‌ست...

ارسال شده در 9ام آذر, 1398 توسط سایه در دل نوشته

 

 این شاید ریگمارولترین پستی باشه که تا به حال گذاشتم. اما برای خودم مثل یه مسکن آرام بخشه. این چند روزه دلم یه مسافرت یا تعارف دوستانه می‌خواست شاید برای اینکه نباشم اما نمی‌شد که نباشم. تصمیم‌های یهوی زیاد گرفتم، در مورد بعضیاش مثل چی پشیمون شدم اما روش پافشاری کردم. یه جور غد شدن! انگار مریض باشم.

این یکی دوهفته خیلی احساس ضعف داشتم. این احساس ضعف و بی‌حالی باعث شد که درس و بحث هم تعطیل بشه. خیلی از برنامه‌هام عوض شد. بعضی وقت‌ها یه اتفاق‌های باعث می‌شه که از خودت هم دور بشی. یادت بره هدفت چیز دیگه‌ای بود! ناگفته نمونه که خیلی هم زندگیم تعطیل نبود مثلا دو تا کتاب غیر درسی خوندم یا کی دوتا برنامه رو به خاطر قولی که داده بودم انجام دادم!!!

این روزا فکر می‌کردم دنیا پشت به من ایستاده وباهام قهره؛ یه جورایی که انگار دوست داشته باشه اول منو با دستاش خفه کنه و بعد زیر پاهاش له‌م کنه. یه روزای حس می‌کنی صدات رو فقط خودت می‌شنوی، هر چقدر هم صدات رو بالاتر ببری فقط می‌پیچه تو سر خودت. از این روزا برای همه هست. یعنی این جا هم خدا خواسته عدالت رو رعایت کنه حالا یکم مدلش فرق می‌کنه. خیلی وقتا مثل همین چهارشنبه‌ای که گذشت، سرکلاس دلم می‌خواست فقط زل بزنم و بیرون رو نگاه کنم، اما هر بار استاد می‌گفت خانم سایه بیایین تو کلاس…

توی همین روزای درب داغون معجزه هم دیدم و یه بار دیگه ایمان آوردم به خدایی که در این نزدیکی‌ست …

سایه نوشت
8 نظر »

سایه نوشت

ارسال شده در 28ام مهر, 1398 توسط سایه در آه نوشته

مثلا همینطوری دلت بخواهد بنویسی آن هم در وبلاگی که دل و دماغ نوشتن در آن را نداری. حس می‌کنی با آن غریبه شده‌ای. علت را هم نبودن او می‌دانی.

 با خودم می‌گفتم اگر بقیه‌ی جاها هر چه به ذهنم رسید می‌نویسم  و با زدن اینتر جهانیش می‌کنم اینجا فرق می‌کند. مثلا خیلی آدم فوق مثبتی بودم. بیش از حد خوش خیال بودم اینکه می‌گفتم برای خدا می‌نویسم الکی بوده! تازه می‌فهمم توهم اخلاص داشته‌ام!

از نبودنش خوشحالم چون به من _به یک عدد سایه‌_ فهماند که الکی خودش را گُنده کرده بود؛ برای خدا برای خدا تنها وِرد زبانش بود.
… و از صمیم قلبم ناراحتم که نیست. نبودنش اینجا را برای من سرد کرده!

اینجا نفس او بود که قلم نوشتن من را گرم می‌کرد! بیشتر به اصرار او در این خانه ماندم و نوشتم. هنوز هم تشویقم می‌کند به نوشتن در این وبلاگ. اما برای من سخت‌تر از سخت است. ترجیح می‌دهم … .

سایه نوشت: «دلتنگ که می‌شوم می‌خواهم تو را ببینم و سیر تماشایت کنم در آغوش بگیرمت و بوسه بارانت کنم صدایت بزنم و صدایت را بشنوم اما هیچکدام نمی‌شود» نمی‌دونم نوشته از کیه! اما باید بهش بگم جناب این چه حرفیه «هیچ کدام نمی‌شود» ما همچین چیزی نداشتیم و نداریم. برای ما همه‌ی اینها می‌شود :)

 

سایه نوشت
2 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 38
«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس