و خدایی که در این نزدیکیست...
این شاید ریگمارولترین پستی باشه که تا به حال گذاشتم. اما برای خودم مثل یه مسکن آرام بخشه. این چند روزه دلم یه مسافرت یا تعارف دوستانه میخواست شاید برای اینکه نباشم اما نمیشد که نباشم. تصمیمهای یهوی زیاد گرفتم، در مورد بعضیاش مثل چی پشیمون شدم اما روش پافشاری کردم. یه جور غد شدن! انگار مریض باشم.
این یکی دوهفته خیلی احساس ضعف داشتم. این احساس ضعف و بیحالی باعث شد که درس و بحث هم تعطیل بشه. خیلی از برنامههام عوض شد. بعضی وقتها یه اتفاقهای باعث میشه که از خودت هم دور بشی. یادت بره هدفت چیز دیگهای بود! ناگفته نمونه که خیلی هم زندگیم تعطیل نبود مثلا دو تا کتاب غیر درسی خوندم یا کی دوتا برنامه رو به خاطر قولی که داده بودم انجام دادم!!!
این روزا فکر میکردم دنیا پشت به من ایستاده وباهام قهره؛ یه جورایی که انگار دوست داشته باشه اول منو با دستاش خفه کنه و بعد زیر پاهاش لهم کنه. یه روزای حس میکنی صدات رو فقط خودت میشنوی، هر چقدر هم صدات رو بالاتر ببری فقط میپیچه تو سر خودت. از این روزا برای همه هست. یعنی این جا هم خدا خواسته عدالت رو رعایت کنه حالا یکم مدلش فرق میکنه. خیلی وقتا مثل همین چهارشنبهای که گذشت، سرکلاس دلم میخواست فقط زل بزنم و بیرون رو نگاه کنم، اما هر بار استاد میگفت خانم سایه بیایین تو کلاس…
توی همین روزای درب داغون معجزه هم دیدم و یه بار دیگه ایمان آوردم به خدایی که در این نزدیکیست …
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
انشالله همیشه قدر معجزههای الهی رو بدونیم :)
برنامه ریزی کنید بیایین. نوبتی هم باشه نوبت شماست :))
نظر از: طوباي محبت [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
انشاالله :))
باز خوبه تو اون معجزه رو دیدی
پاسخ از: سایه [عضو]
زندگی همهمون پر از معجزهس…
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید :))
وای عجب شعری گفتی
اصلا زندگیم متحول شد:)
پاسخ از: سایه [عضو]
قدر این تحول رو بدون :)))
فرم در حال بارگذاری ...