با تمام نخندیدنهایت با تمام خستگیها و کم حوصلگی هایت همه دور هم جمع بودیم. خوشیها آن زمان اگر چه کم بود اما بزرگترین دلیل برای جمع شدنمان بود. مهم بودنت بود حتی اگرحرف نمیزدی. دلم همان روزها را میخواهد. مثل بچگیهایم نه مثل همین چهار سالهپیش که… بیشتر »
کلید واژه: "مادر"
از ابتدا همیشه کمک حالمان بوده ای. دستمان را گرفته ای. قدرت را نمی دانیم. امیدوارم روز ی که خودمان جزئی از وجودت شدیم. آیندگان مارا جدی بگیرند. تاریخ مادر بصیرت بخش زندگی ام، فرزند همیشه پنهانت سخن می گوید. خدا کند به هل من ناصر ینصرنی مولایم لبیک… بیشتر »
بیشتر با سامانه کوثربلاگ کار می کردم. همیشه آنجا بودم. آن هم با وبلاگ مدرسه. تقریبا 3 سال با این وبلاگ کار کردم. سعی میکردم همیشه بروز باشد. از خواب شبم میزدم. یا صبح ها زود بلند میشدم و وبلاگ را بروز میکردم. وبلاگ مدرسه برای من حکم بچهام را داشت.… بیشتر »
هر چه می گذرد تازه تو را می فهمم. بندبند وجودم از درون خُرد میشود. دلم ساییده می شود به تمام مهربانی هایت. نمیدانم در کم سو شدن چشمانت چقدر نقش دارم. فقط می دانم با تمام کم دیدن هایت قد کشیدم و حالا… زبانم لال اگر بخواهم تمام قد بایستم در مقابلت و… بیشتر »