دلتنگی برای بهترین مادر مجازی دنیا
بیشتر با سامانه کوثربلاگ کار می کردم. همیشه آنجا بودم. آن هم با وبلاگ مدرسه. تقریبا 3 سال با این وبلاگ کار کردم. سعی میکردم همیشه بروز باشد. از خواب شبم میزدم. یا صبح ها زود بلند میشدم و وبلاگ را بروز میکردم. وبلاگ مدرسه برای من حکم بچهام را داشت. هر روز قد کشیدنش، بزرگ شدنش و دیده شدنش را میدیدم. یادش بخیر مبتدی بودم در حد صفر. قبلا در بلاگفا و بعد از آن در میهن بلاگ کار کرده بودم ولی با کوثر بلاگ غریبه بودم. هر چند کار کردن با کوثربلاگ راحتتر بود ولی من با آنها آشناتر بودم. نه خیلی آشنا ولی خُب. بچهام را میگفتم قالبش را عوض میکردم. برایش موضوع انتخاب میکردم. نود درصد مطالب کپی پیست بود امّا خداییش گزینشی کار میکردم. البته هر کدام از این ها خودش ماجرایی دارد شنیدنی. مثلا قالب وبلاگ را برای اولین بار که تغییر دادم و از وبلاگ خارج شدم دیدم همان قالب قبلی است. ولی با تلاش زیاد و گیج بازی های فراوان فهمیدم که پیش نمایش را انتخاب میکنم. خُب من آشنایی با این سامانه نداشتم. شنیده بودند من وبلاگ کار میکنم گفتند لابد بلد کار است. اما هر چه پیش آمدم با پشتیبان سامانه آشنا شدم. بچهام سر به راه و خوب بود. به خاطرش من دعوت شدم همایش. اولین همایش فعالان فضای مجازی حوزههای علمیه خواهران. تازه اولین نفری بودم که اسمم خوانده شد و به عنوان مدیر وبلاگ مدرسه از من تقدیر شد. هرچند در مدرسه کسی ذوقم را نکرد. ولی من از آنهایی نبودم که تو ذوق خودم بزنم. با مسئول سامانه کوثر بلاگ در اولین همایش آشنا شدم. تقریبا همه مدعوین به صورت کاملا ذوقی، خودمان را به دو گروه کوثرنتی و کوثربلاگی تقسیم کرده بودیم. کوثرنتیها همه مشتاق دیدن خانم عین. کاف بودند. من هم ایشان را دیدم ولی خیلی مهم نبود ملاقات با ایشان. گذشت و من کم کم وارد کوثر نت شدم آنهم با منتقل شدن گروه فعالان کوثر بلاگ به کوثرنت. حالا من دوباره مبتدی بودم. خیلی چیزها را نمی دانستم. از پشتیبان کمک می گرفتم و از دوستانِ دیگر. گذشت و گذشت تا کم کم من هم سر و کارم به خانم عین . کاف افتاد. باور کنید از اینجا به بعد نوشتن برایم سخت است. خیلی سخت. همیشه گفتهام هر دو سامانه حکم خانهی دوم مارا دارند. کم کم کوثرنت نچسب و نخواستنی را دوست داشتم. عین . کاف را مادر سامانه میدانستم و خواهم دانست. من کوثرنت را خانهای دوست داشتنی میدیدم که برای آن بهترین مادر دنیا را متصور بودم. مادری مهربان که همیشه دغدغهات را داشت. حالا حق داری شوکه شوی. اشک بریزی برای رفتن مادرت. من شدهام مثل بچهای که مادرش اورا میخواهد ترک کند.واین بچه به هر بهانهای میخواهد دلِ مادرش را به دست آورد.دلتنگت میشویم بهترین مادر مجازی دنیا این را از زبان تمام بچههایت میگوییم.
سایهنوشت: این را هم بگویم دست تقدیر باعث شد من وبلاگ مدرسه را دیگر بروز نکنم. جدا شدن سخت بود. مثل مادری که دخترش را شوهر بدهد. هنوز هم گاهی دلتنگش می شوم. یواشکی از دور تماشایش می کنم.
نظر از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام عشق جان…
من بهتون تبریک میگم برا همایش….
کدوم وبلاگه که از دور تماشا میکنید…دخترتون رو میگم
پاسخ از: سایه [عضو]
سلاااااام عزیزم
مرسی گلم :-)
وبلاگ مدرسه فاطمیه شهرکرد ;-)
فرم در حال بارگذاری ...