من از قدیم الایام منظورم زمانی است که هنوز سایهای در کار نبود « خودم بودم و خودم. آزاد و رها» با کتابهای رضا امیرخانی و قبلتر از آن با کتابهای سید مهدی شجاعی عزیز حال میکردم. سال اول حوزه بودیم دقیقا ۸یا ۹سال پیش بن کتاب هدیه دادند. من تماما با آن بن کتابهای سید مهدی شجاعی را خریدم و با چه اشتیاقی خواندمشان.
هنوز رضا امیر خوانی را نمیشناختم. اصلا نمیدانستم که چنین کسی هم هست ، وجود خارجی دارد. اردوی راهیان نور به مناطق جنگی کتاب نازنین ارمیا را به من هدیه دادند. همان کتاب باعث شد که من علاقمند به نوشتههای رضا امیر خانی شدم.
همیشه دوست داشتم و دارم بتوانم مثل آقای شجاعی ادبی بنویسم. ماه جبین یکی از داستان های زیبایی سید مهدی شجاعی است. داستانی که باعث شد من جزء طرفداران سرسخت ایشان باشم.
همچنین دوست دارم مثل رضا امیر خوانی داستان بنویسم. فعلا در حال خواندن رهش هستم. روزهای سختی با رهش دارم. وقتی که تمام شد برایتان از حال و هوای زیبایی آن مینویسم.
و اما….امروز در پیج رضا امیرخانی این عکس را دیدم. خوشبهحال کسانی که میتوانند در این جلسه شرکت کنند.
سایه نوشت:یک جور میگوید زمانی که سایهای در کار نبود که انگار من دستو پایش را بستهام. من او را با دنیایی خیلی از نویسندههای دیگر آشنا کردم. خودش هم میداند که اگر سایهای در کار نبود محدود شده بود در همان چهار دیواری کوچکی که به خیال خودش دنیایی بزرگی بود. من او را با دنیای بزرگی آشنا کردم.