چشمتان روشن به جمال آقا دوباره و دوباره، که بگویم صدباره! دیداری که ما در خواب دیدیم و تعبیرش شد برای شما! اگر بگویم حسادتِ این رزق معنوی که بر سر سفرهی رمضان شما چیده شد و من بینصیب ماندم، در وجودم ریشه ندوانده، دروغ گفتهام! گناه حسادت کم است که دروغ هم بر آن افزوده میشود و خلاصه!
نا گفته نماند که این حسادت بد هم نبود. با خودم گفتم چه شد که شما توفیق حضور در آن جلسه را داشتید و منِ تشنه به دیدار، لایق نبودم!!!
اما خوب است بهتر بگویم، اینکه قرار بود بر سر آن سفره چه نوش جان کنید. باز هم بهتر بگویم چه نوش جان کنیم که برای شما نقد بود و ما نسیه! شما علاوه بر اینکه مشترک هستید با ما در نسخههای شفا بخش حضرت دوست، او را نفس کشیدید و زنده شدید. من را درک کنید که به حال شما« نمیگویم حسادت زیباتر بگویم»غبطه بخورم. اما اینکه قرار بود چه بگویند و شما لبیک بگویید و بگوییم! همان شب تمام متن سخنان آقا را خواندم!
خواندم و خودم را مخاطب خاص حضرت آقا یافتم! اینکه چه نشستهای که ولی امر مسلمین میگوید امروز وظیفهی حوزههای علمیّه از گذشته سنگینتر است و این را قبلا هم از ایشان شنیدهایم. چه غافل میشویم گاهی از این سنگینی مسئولیت! از اینکه باید خوب درس بخوانیم. خوب معارف دینی را بفهمیم و آنها را خوب یه دیگران بفهمانیم. مبلغ خوبی باشیم.
خط به خطش و کلمه به کلمهی کلام آقا تلنگری بود که خواب را از چشمانم میربود. تا اینکه به این تعبیر زیبا رسیدم« بنده یک وقتی تشبیه کردم حرکت طلّاب را … گفتم هم عسل داشتند، هم نیش داشتند؛ مثل زنبور عسل. طلبهی آن روز، هم میرفت مردم را هشیار میکرد، بیدار میکرد و جوان را سیراب میکرد از معارف انقلاب و مبارزهی در راه خدا و در راه اسلام، هم نیش خودش را به آن که باید بزند میزد؛ این واقعیّت قضیّه است». به اینجا که رسیدم یادم افتاد که دوستی خطاب به من میگفت: نوشتههایت خالی از دغدغه است!
نوشتههایم خالی ازهر طعمی است. نمکِ حرفهایم کم است که به دل مخاطبم بنشیند. تندیش کم است که بخواهد آتشِ عشق در دلی بپا کند و آنچنان که باید تلخ نیست که زهر شود در جان دشمن!
راست میگوید من فقط به مرضِ همیشه نوشتن مبتلایم! نه به خوب نوشتن و نوشتن از خوبیها! حالا که دقیق شدم میبینم عسل نمیچکد از نوشتههایم! شیرین نیستند! نیش ندارند! اصلا شاید نوشته نیستند!!!
نوشتن را فقط به عنوان مثال آوردم ـ مثالی که به جا بود و به حق ـ و الا زندگی من پر است از این نبودنهای که باید باشد در زندگی یک طلبه! طلبه ای که باید مثل زنبور عسل باشد…
خوب نیست خودم را بیش از این فریاد بزنم!!!
آقای عزیزم چقدر فاصله دارم از شما! خوب دانستهام که لایق دیدارت نبودهام و شاید هیچگاه نباشم! اما خوب میدانم با این همه فاصله بازهم شما صحیفه میگشایی و همچون امام سجاد علیه السلام که در حق محبان و یارانش دعا میخواند دعایم میکنید:« اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْنَا مِنْ دُعَاتِكَ الدَّاعِينَ إِلَيْكَ، وَ هُدَاتِكَ الدَّالِّينَ عَلَيْكَ، وَ مِنْ خَاصَّتِكَ الْخَاصِّينَ لَدَيْكَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين » خدايا، بر محمد و خاندانش دورد فرست و ما را از كساني قرار ده كه [مردم را] به سوي تو فرا میخوانند، و آنان را به درگاه تو هدایت میكنند، و ما را از ويژهترين بندگانِ ويژهی درگاه خود گردان، ای مهربانترين مهربانان.