مثلا همینطوری دلت بخواهد بنویسی آن هم در وبلاگی که دل و دماغ نوشتن در آن را نداری. حس میکنی با آن غریبه شدهای. علت را هم نبودن او میدانی. با خودم میگفتم اگر بقیهی جاها هر چه به ذهنم رسید مینویسم و با زدن اینتر جهانیش میکنم اینجا فرق میکند.… بیشتر »
کلید واژه: "سایه نوشت"
فقط در حد یک شعار بود. یک شعارِ همیشهگی و سرِ زبانی! مدام میگفت “دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجد. میدانی چرا من قبول نکردهام چون نمیتوانم بله قربانگو باشم". اما عملش عکس بود، عکسِ تمام حرفهایش! دیروز که جانِ به قولِ خودش ناقابلش را، در درست… بیشتر »
آخـر از اینجا نیستم، کاشـــــانه را گم کردهام «تلاش ما در طول زندگی برای این است که به آرامش برسیم» این جملهی آندره موروا را روی مقوایی صورتی با خطی خوانا و ماژیک آبی رنگی نوشته بود و با گلهای خشک شده تزیین کرده بود. معلوم بود به این جمله ایمان دارد.… بیشتر »
هیچ کدام از داروهای که این چند روز خورده بودم این همه تاثیر نداشت. هر چه بود توانست من را از جا بلند کند. خودم را به میز رساندم. با صورتی ورم کرده و چشمهای پُف کرده نشستم پای سیستم. روسریم را محکم روی سرم بستم که بتوانم به صفحهی سیستم نگاه کنم. کیسهی… بیشتر »
یک ریز داشت گله میکرد که ایکاش ادعای فرهنگ نداشتند. هر چه برایشان دلیل میآورم جبهه میگیرند و یک صدا من را رد میکنند. هزار دلیل میآورند که یعنی من اُمُّلم! هیچ چیزی سرم نمیشود. بدون اینکه حق را به او یا طرف مقابلش بدهم پرسیدم خودت تا به حال عشق… بیشتر »