آرزویی دخترانه و کوچک
هیچ کدام از داروهای که این چند روز خورده بودم این همه تاثیر نداشت. هر چه بود توانست من را از جا بلند کند. خودم را به میز رساندم. با صورتی ورم کرده و چشمهای پُف کرده نشستم پای سیستم. روسریم را محکم روی سرم بستم که بتوانم به صفحهی سیستم نگاه کنم.
کیسهی دارویم را گذاشتم کنار دستم با یک پارچ آب. از سکوت خانه، بیاختیار گریهام گرفت. برای اینکه بتوانم استراحت کنم زینب را، به یک تبعید اجباری فرستاده بودم. حالا حتما برای خالهاش دارد قصهی پرستاری از من را میگوید و شیرین زبانی میکند.
اما…
حالا که نشستهام دوست دارم کنارم باشد و لیوان را پر از آب کند و از برآورده شدن آرزویش بگوید. اینکه خوشحال است من مثل مامانِ پرین مریض شدهام تا او از من مراقبت کند. آرزویی دخترانه و کوچکی که با تمام وجود به زبان میآورد!
«إِنَّ اَلْمَرَضَ لاَ یَزَالُ بِالْمُؤْمِنِ حَتَّى لاَ یَکُونَ عَلَیْهِ ذَنْبٌ»… انشاءالله …
سایه نوشت: باید فیتیلهی بعضی از بودنها را پایین کشید و رفت…
نظر از: طوباي محبت [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
مزهش به شیرین زبونیهای دخترمه :)))
ممنونم به خاطر دعای خوبتون.
نظر از: ... [عضو]
سلام از قلمت خیلی خوشم میاد. چقدر پر احساسی.
تکرار : تو ریحانه ای
پاسخ از: سایه [عضو]
سلام عزیز دلم
لطف داری به من گلم. با احساس میخونی :)
نه گلم ریحانه نیستم :)
نظر از: آرش [عضو]
با آرزوی سلامتی
پاسخ از: سایه [عضو]
ممنونم. انشاالله خدا به همه سلامتی بده :)
فرم در حال بارگذاری ...