عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • « پاییز بود و برگریزان ۲ ...
  • دولبریتی‌ هم نیستی بی‌سواد! »

پاییز بود و برگریزان ۱...

ارسال شده در 2ام شهریور, 1397 توسط سایه در داستان

 با تمام نخندیدن‌هایت با تمام خستگی‌ها و کم ‌حوصلگی هایت همه دور هم جمع بودیم. خوشی‌ها آن زمان اگر چه کم بود اما بزرگترین دلیل برای جمع شدنمان بود. مهم بودنت بود حتی اگرحرف نمی‌زدی. دلم همان روزها را می‌خواهد. مثل بچگی‌هایم نه مثل همین چهار ساله‌پیش که شلنگ را بر‌می‌داشتم آب را بافشار باز می‌کردم و درودیوار حیاط را می‌شستم. همه جا را آب می‌گرفتم. یادش بخیرموزائیک‌های نزدیک باغچه نشست کرده بودند و من لذت می‌بردم که آب آنجا جمع می‌شد ومن فشار آب را می‌گرفتم همان قسمت تا هرچه آنجا گیر افتاده بیرون بزند. خانه نبودی و الا سرم داد می‌زدی که چه خبر است چرا اینقدر آب می‌ریزی، فردا هرچی حقوق بگیرم باید به حساب اداره آب واریز کنم. امّا تونبودی و شاید هیچ وقت نفهمیدی که من سارای شیرینت که به زور لبخند را مهمان لبانت می‌کردم در اسراف آب حرف اول را می‌زنم. به گلهای گلخانه و حیاط هم آب می‌دادم. حیاط خانه را دوست داشتم با باغچه‌اش با تک تک گلهایش حرف می‌زدم. تا می‌رسیدم به درخت انجیر روبه‌رویش می‌ایستادم. حس مالکیت داشتم. می‌گفتم تمام انجیرهایش باید برای من باشد. انجیرها که می‌رسید. صبحانه ام انجیر بود. همه به این درخت چشم داشتند. دیگر دوستش ندارم. دعا می‌کنم خشک شود. آب می‌گرفتم دورتا دور حیاط. بوی خاک باران خورده تمام حیاط را پر می‌کرد. حصیری روبروی درخت انجیر پهن می‌کردم. دراز می‌کشیدم و به گل‌های باغچه نگاه می‌کردم. بعضی روزها هم نقاشی می‌کشیدم. مثل همان که شما قاب گرفته بودی و روی دیوار گلخانه نصب کرده بودی. سپیده می‌گفت: تنبل خانم از کار خانه فقط حیاط شستن را یاد گرفته‌ای. یاد نگرفته بودم حیاط شستن را. من آب بازی را دوست داشتم. نبودن هایت و نامهربانی هایت را جبران می‌کرد. تمام کودکی‌هایم از دیروز در همان خانه ماند. سعی کردم همه را همانجا دفن کنم. اصلا نه گذشته‌ای می‌خواهم و نه کودکی‌ام را! فقط این حسی که از دیروز تمام وجودم را احاطه کرده، می خواهم اینکه دیگر نباشم. فکرت گل پیچکی شده که دور تادور تمام زندگیم را گرفته. فکر یک عمر تنهائیت آزارم می‌دهد.اگر مادر هنوز هم در آن خانه بود همه دور هم جمع می‌شدیم. پدر تو چرا رفتی؟ روزی که رفتی داغ بودم به هیچ چیز جزء نبودنت و جای خالیت فکر نمی‌کردم. دوست نداشتم با کسی حرف بزنم. مثل سپیده با بی‌قراری‌هایم محبت دیگران را برای خودم جلب نکردم. پروانه‌ای بودم که خودم را در پیله‌اش به زور حبس کرده بود. بهنام هم سکوتم را نمی‌فهمید. همین که مراسم هفتت تمام شد اوهم رفت سراغ شرکت و خریدو فروشهاو قراردادهایش. همه دور سپیده جمع بودند. همانهای که به شما می گفتند با دیدن سارا تمام تلخی اخلاقت می‌پرد. می گفتند سارا بسم الله است و تندی اخلاقت جن. یادت هست عمه پری همیشه تورا به جان من قسم می‌داد. عمه پری هم دیگر دل خوشی از من ندارد یک سالی می شو‌د که اورا ندیده ام. من که محرم خلوت‌ها و دلتنگی‌‌های عمه بودم. مثل همان روزهایم هیچ کس را نمی‌خواهم. تمام آن روزها گذشت همه، همه چیز را فراموش کرده‌اند. اما من هنوز در همان روز مانده‌ام. ای کاش می‌آمدی. دلتنگ همان سلام های سرد و خسته‌ات هستم پدر. با رفتنت همه نقاب از چهره شان برداشته شد. اصلشان روشد. می‌دانستی چه بازیگرانی دورت جمع شده‌ بودند که تلخ بودی. پدر توهم مثل من دلتنگ باغچه‌ای هستی که تمام رازهایت را می‌دانست. مطمئن هستم تو هم مثل همان کبوتر روی دیوار همان خانه مانده‌ای. توهم دل نمی کنی از آنجا. باورکن مادر مقصر نبود. یعنی مقصر اصلی نبود. سپیده و مجید مثل همیشه دسیسه کردند ومن چه ناشیانه خودم را باختم در میدان بازی آنها و چه احمقانه تو را از یاد بردم. اما این بارشما نبودی که محکم جلو آنها بایستی و بگویی نه حرف اضافه‌ای نشنوم. سعید هم که فقط به فکر آبروی خانواده بودو بیشتر نگران آبرویش جلو خانواده همسرش. از همیشه شکسته تر شده. سکوت‌هایش همرنگ سکوت‌های شماست. محکم ایستاده اما دلش آشوب است. دیروز از همیشه بیشتر به دستها و نگاه پدرانه‌ات محتاج بود. کاش خودت بودی و هیچ چیز نداشتی. نه اینکه نباشی و ثروتی مانده باشد که سعید نتواند برای آن تصمیم بگیرد. یک سال نبود ،هنوز مُهر نبودنت بر صفحه‌ی زندگی ما خشک نشده بود. مجید روباهی شد و افتاد به جان نیمه جان زندگیمان. سپیده عروسکی بود دردستانش که اورا کوک می‌کردو هفته وار می‌فرستاد خانه‌ی مادر. کم کم مادر را راضی کرده بودند و من مثل همیشه بی‌خبر درخواب گذشته خودم را باتو پدری از جنس سنگ خوش و بی غم می‌دیدم. پدر پُراز حرفم. پُر از حرف‌های که هیچ کس حوصله‌ی شنیدن ندارد.

سایه‌‌نوشت: داستانی که از یک زندگی واقعی ایده گرفتم. دیشب یکی از دوستان داشت از پدری می‌گفت که‌ خونه خودش رو به نام همسرش زده بود که بعد از مرگش همسرش آواره نشه چون می‌دونست که بچه‌های ناخلفی داره ولی همسرش زودتر از خودش فوت کرد و بچه‌ها به پدرشون رحم نکردن و فوری طلب ارث  کردن  پدرشون الان مستاجره  :(  از خدا بخوایم که عاقبت بخیر بشیم :|

دوست داشتید دو پست بعدی هم بخونید ادامه‌ی همین داستانه :)

 

 

ازدواج‌مجدد داستان‌کوتاه سایه نوشت فوت‌پدر مادر مرگ پدر


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس