اینجا گفته بودم که دریک پست جدا مفصل دربارهاش مینویسم. مجرد که بودم همیشه در حال سفر کردن بودم. از این اردو به آن اردو. این دورهمی دوستانه و سفر تمام نشده برنامهای میچیدیم برای سفر بعدی. اینکه کجا برویم؟ چند روزه باشد؟ خیلی وقتها هم خانوادهها ساز مخالف میزدند و ما دست به دامان اردوهای جهادی یا بسیج یا اردوهای دانشجویی می شدیم. خلاصه به هر ترفندی که بود شیرینی مسافرت دوستانه را نوش جان میکردیم.
خیلی از استانها را رفتیم. حتی بعضی از استانها را دوبار یا بیشتر میرفتیم. خیلی خوش میگذشت. لذت میبردیم. از طبیعتهای سبز یا کویری. از آب و هواهای مرطوب، گرم و خشک، سرد. از فرهنگهای مختف که هموطنان با آنها دنیایی متفاوت را ساخته بودند…
اما تمام این زیباییها را نه نوشتم و نه عکس گرفتم. همیشه دوست دارم دوباره بتوانم به تک تک جاهای که سفر کردم و حالا دست و پا شکسته از آنها میدانم سفر کنم. دوباره تمام تصاویر پاک شده و یا تار شده را در ذهنم باز سازی کنم. اگر این گوشیهای اندورید زمان مجردی ما بود چی میشد؟
… برای اولین بار که قسمت شد و با مادرم راهی زیارت حرم امام حسین علیه السلام شدم از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. یکی از دوستانم با همان دست به دامانهای که قبلا خدمتتان عرض شد با ما همراه شد. سفر خوبی بود. اما هیچ کدام اهل عکس گرفتن و یا نوشتن نبودیم. البته دفترچه یادداشتی همراه داشتم که فقط به ثبت کردن نام مکانهای که میرفتیم بسنده میکردم.
ناگفته نماند که هیئت استقبال کننده بعد از بازگشتمان از لحظه لحظهی ورودمان عکس و فیلم گرفتند. حالا که عکسها را نگاه میکنم انگار اسیر جنگ تحمیلی بودهایم و از اسارت آزاد شده بودیم.
برای ماه عسلمان هم دوباره قسمت شد که به کربلا برویم. من مثل قبل، فقط در فکر زیارت یا خرید سوغات برای فامیل خودم و همسرم بودم. اصلا به فکر عکس یا نوشتن خاطره نبودم. اما شب آخر به سرمان زد که عکس یادگاری بگیریم یکی از عکاسهای بین الحرمین با کلی آب و تاب عکسمان را گرفت و گفت نیم ساعت دیگر آمده میشود اما هنوز که هنوز است عکسی دست ما را نگرفته.
درست است که ما به فکر عکس نبودیم اما خداروشکر که استقبال کنندگان همیشه آماده بودند و دوباره لحظه لحظهی ورودمان را عکس گرفتند.