یک یادداشت ساده
میشود داستان زندگی بعضیها اشتباه نوشته شده باشد. مادرم میگوید اگر هم بیغلط باشد، شاید کسی از قصد نامهی از پیش نوشته شدهی زندگیات را عوض کرده باشد.
از حرفهایش اینطور فهمیدم که پدرش با آنها زندگی نمیکند، فقط گاه گداری برای گرفتن پول تو جیبیاش به خانه میآید. میگفت تکیه گاه مادرش هست و این را از خدا به همراهی که هر روز با بغض بدرقهی راهش میکند میفهمد. از اینکه هر روز دست سپیده را در دستش میگذارد و میگوید مراقبش باش میفهمد. میگفت مادرم دوست ندارد من کار کنم. برای همین شبها که به خاطر خستگی و درد پاهایم خواب به چشمانم نمیآید خودم را به خواب میزنم که او متوجه نشود.
تمام روز را به او فکر میکنم. سعی کردم تا با او حرف میزنم احساساتی نشوم. اشک نریزم. هر چند سخت بود برایم بزور لبخند زدن.
اسمش را که پرسیدم گفت برای چه میپرسی؟ نمیدانم از کجا شروع شد به خود که آمدم، دیدم مشغول صحبت با او هستم. امیر پسر 12 سالهای که داشت درد زندگیاش را برای من میگفت. باد به غبغب انداخته بود و از خواهر و مادرش برایم میگفت: اینکه مثل مرد مراقبشان است. درست است که 12 سال بیشتر ندارد، سواد خواندن و نوشتن نمیداند، اما الفبای مردانگی را خوب میداند. اینکه درد خواهرش سپیده را میفهمد و یکی دوسال دیگر که اوستا شد نمیگذارد سپیده کار کند. مدام میگفت خودم به جهنم برای سپیده ناراحت هستم. دوست نداشت خواهرش در برابر دخترهای که از او گل میخرند تحقیر شود.
گفتم به جز سپیده بازهم خواهر داری؟
گفت: فرشته. نمیخواست بیشتر در مورد فرشته حرف بزند ناخن انگشت اشارهاش را شروع کرد به جویدن. کنجکاو شده بودم که فرشته کجاست؟
بغض کرد و گفت: نمیدانم!
نمیدانستم باید چه کار کنم. بطری آبی که همراهم بود به طرف او دراز کردم. گفت: «نه نمیخواهم من اصلا برای تو حرف میزنم که چه؟ تو چکار میتوانی برای من بکنی؟ از طرف کجا آمدهای؟ بهزیستی؟»
راست میگفت من از طرف کجا رفته بودم؟ چرا با احساسات پاک او بازی کردم؟ مگر کار بهتری برایش سراغ داشتم؟ اصلا من اینجا چه کار میکنم. برای نوشتن یک یادداشت ساده داشتم غرور پسرکی که به دید خانواده و اطرافیانش مردی درد کشیده و زجر کشیده بود را با نگاه ترحم آمیزم له میکردم. با خودم گفتم آن همه موضوع برای نوشتن چرا من باید این را انتخاب کنم. دیشب تا نیمههای شب پای کلیپهای کودکان کار اشک ریختم، اما با اشک ریختن و احساس همدردی نمیتوانیم آنها را درک کنیم.
گوشیم را از کیفم بیرون آوردم: بلند شد و گفت:« ها خبرنگاری؟ حالا میخواهی از من عکس بگیری؟»
گفتم نه امیر جان عکس نمیگیرم. نمیتوانم این غرور و حسِ پاکِ مردانگیات را در یک عکس جمع کنم.
از او خداحفظی کردم و تمام مسیر برگشت را به حرفهایش فکر کردم. میگفت:« زندگی خشنتر ازآن است که من بنشینم و کودکی کنم. من زود بزرگ شدم. مردی شدم. دل خوشیام همین است که جایی من را بزرگ مرد کوچک خطاب کنند. بازیگوشیهایم را جا گذاشتهام در همان چهار پنج سالگیام. میدانم یک روز بیحساب میشوم با دزد کودکیهایم».
شاید راضی نبود اما از نیمههای صحبتمان صدایش را ضبط کردم. حالا که دو سه ساعتی از آن میگذرد نشستهام و دوباره گوش میکنم میگوید:« من بر خلاف مادرم فکر میکنم اگر کار وجود نداشت اصلاً زندگی کردن معنی نداشت. کار است که زندگی را به وجود میآورد، قبول دارم کار برایم زود است ». به اینجا که میرسد بغض میکند. آب دهانش را قورت میدهد و ادامه میدهد. «من از این سالهای که گذشت چیزی از زندگی کردن نچشیدم به جز این که صبح زود از خواب ناز بیدار شدم و به دنبال رویایی گمشدهام از خانه بیرون زدم. من روز خود را به این امید شب میکنم که به خانه پولی آورده باشم.»
از او پرسیدهام ناراحت نیستی که باید کار کنی؟
با خنده میگوید: « همیشه از خودم این سوال را میپرسم که چرا باید کار کنم؟ در حالیکه همسن و سالهایم باید در کوچه و پارکها در حال تفریح و سرگرمی باشند. در حال درس خواندن باشند. شاید این روزهایی که من کار میکنم دوباره برگردد. شاید دوباره متولد شوم .»
نتوانستم همانجا جوابش را بدهم اما مینویسم امیرجان، این روزها برگشتنی نیست و زمان هم هیچوقت به عقب برنمیگردد.
سایه نوشت: نوشتن از کودکان کار برایم سخت بود چون نمیتوانستم حسی که آنها به زندگی دارند را درک کنم. دیدن فیلمهای منتشر شده دراینترنت و شبکههای اجتماعی هم نمیتوانست به من کمک بکند. برای همین تصمیم گرفتم با یکی از آنها از نزدیک صحبت کنم. تقریبا دو سه ساعتی در شهر گشتم تا امیر را دیدم. نام اصلیش امیر نبود…
سلام دوست عزیز
تصمیم داریم دراین وبلاگ کارگاه آموزشی پایان نامه نویسی(مساله شناسی) برگزار کنیم .
کارگاه از تاریخ 98/1/1 هفته به طور منظم برگزار می شود.خوشحال می شویم با ماهمراه باشید.
شرکت شما در این جلسه منوط به انجام و ارسال تکالیف داده شده از طریق نظرات است.
https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
سلام دوست عزیز
تصمیم داریم دراین وبلاگ کارگاه آموزشی پایان نامه نویسی(مساله شناسی) برگزار کنیم .
کارگاه از تاریخ 98/1/1 هفته به طور منظم برگزار می شود.خوشحال می شویم با ماهمراه باشید.
شرکت شما در این جلسه منوط به انجام و ارسال تکالیف داده شده از طریق نظرات است.
https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
نظر از: عابدی [عضو]
به یمن میلادت، ذره ذره نور میشویم و قطره قطره حضور
و دل را به سرای کرامتت دخیل میبندیم تا در روز مقدس تولد تو با دستهای پاکت تطهیر شویم . . .
نظر از: ریاحی [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
اما بعدش خیلی حس بدی داشتم :( هی با خودم میگم من که نمیتونستم براش کاری انجام بدم چرا بی خودی وقتشو گرفتم. حتی اگر یه در صد هم فکر کرده باشه که شاید من بتونم براش کاری انجام بدم هم گناه کردم:/
پاسخ از: ریاحی [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
خدا کنه حدیث جان :)
یعنی یه مسئول پا میشه بیاد وبلاگ من را بخونه :/
پاسخ از: ریاحی [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
بهش میگم بیاد ببینه تو خودتو ناراحت نکن :))
نظر از: عابدی [عضو]
پراز درد ای کاش همه بدانند
در وبلاگ ما نظر دهید
https://ivan.kowsarblog.ir/
پاسخ از: سایه [عضو]
همه میدانند ای کاش یه کاری میکردن:(
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: سایه [عضو]
حرفهای زیادی که گوش شنوای مسئولان رومیخواد :/
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...