هیچ کس روی پا بند نیست. همه میخواهند هر طور که شده خودشان را به حاج قاسم برسانند. برای مثل منی هم که دستم از مراسماتِ تشییع شهید کوتاه است، با مرور شبکههای تلویزیون و با پای دل در تشییع شرکت میکنم. الحمدلله که دلی هست! امروز هم تا خود ساعت ده چشم دوخته بودم به قابِ تلویزیون. هم آه حسرت داشتم و هم پا به پای رهبرم اشک میریختم.
ای کاش شبکهای بود تا سیلِ غمی که در دلهای عاشق به پا شده است را پوشش میداد. باید رسانهای باشد که صدای شکسته شدن قلب مو سفیدهای ما را در گوشه گوشهی کشور، به گوش جهان برساند.
نه فقط کشورم! باید رسانهای باشد که این اقیانوس و این بارش مهری که با شهادت حاج قاسم در تمام نقاط جهان به پا شده است را پوشش بدهد. موج در موج، میخروشد و جهان یک صدا شده است «لبیک یا حسین»!
از جمعه گوشیها لبریز پیامهای تسلیت است. اما از میان همهی این پیامها، برای من پیام سمانه چیزِ دیگری بود. رنگ دیگری داشت. غمِ دیگری داشت. چند روز پیش پیام داده بود که برای ما مردم هند دعا کنید. اما حالا از شوکه شدنش میگوید، اینکه نمیتواند شهادت حاج قاسم را باور کند.
از دلتنگیش برای ایران بارها و بارها گفته است اما این بار جنسِ دلتنگیش فرق دارد. دوست داشت که ایران بود و میتوانست در تشییع شهید شرکت کند. از من میخواست که به جای او شرکت کنم و به شهید سلام بدهم؛ اما من هم دستم از این سفره پر فیض کوتاه است.
میگفت: میدانی تا اینجا خون حاج قاسم سلیمانی اثر کرده؟
سمانه جان میدانم، خوب میدانم که گرمای عشق او هر روز دلهای بیشتری را به هم گره میزند، و نزدیک میکند. فرق نمیکند کجای این کره خاکی ایستاده باشی مهم این است که بخواهی و بشنوی صدای حق را! رازی در این خون است که دنیا را از خواب غفلت بیدار کرده. از امروز دشمن با یک سلیمانی روبرو نیست که هزارن هزار سلیمانی از خونِ حاج قاسم جوانه میزند. ایرانِ من مهد سلیمانیهاست…