عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • « یکه تازِ صلح
  • ...وَلَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ... »

رسید بانک

ارسال شده در 31ام اردیبهشت, 1397 توسط سایه در خاطره

حدس زدن در مورد زندگی دیگران جذاب است. آن هم دیگرانی که شما نمی شناسید. امروز بعد از مدتها با پدرم قدم زدم. از هر دری سخن گفتیم. وقتی به او گفتم قصد دارم از صندوق رسید مشتری عابر بانک ها رسیدی را به قید قرعه بردارم و داستان صاحب رسید را بنویسم خندید. از جیب پیراهن آبی رنگ اتو کشیده اش رسیدی به من داد و گفت: این هم رسید. داستان من را بنویس.گفتم نه می خواهم طرف را نشناسم. دوباره خندید و گفت: چی بگم؟

همین که به دستگاه عابر بانک رسیدم. مثل دیوانه ها چشم هایم را بستم. برایم حکم فال حافظ را داشت. هم می خواستم یک حساب پر و پیمان باشد و هم یک حساب خالی. نوشتن در مورد هر دو برای من جذاب بود . رو کردم به پدرم و گفتم خدا کند که رسید یک آدم پولدار باشد.گفت: از یک رسید به فقیر بودن و پولدار بودن کسی نمی توانی پی ببری. شاید حساب خالی باشد ولی حساب متعلق به یک فرد پولدار باشد که به هر دلیلی این حسابش خالیست. یا پول حسابی به هر دلیلی به حساب یک فقیر آمده باشد. چشم هایم را دوباره بستم .دستم را در صندوق رسید چرخاندم.  یکی به قید قرعه برداشتم. چشمم را که باز کردم یک خانمی خیره به من نگاه میکرد. حتما پیش خودش می گفت این دختر دیوانه است. همان دیوانه ای که خودم به خودم گفته بودم . سعی کردم خودم را عادی نشان دهم. اما مطمئنم هستم گونه هایم قرمز شده بود. به خصوص وقتی در گوش بغل دستی اش شروع کرد به پچ پچ کردن . پدرم هم متوجه شده بود. گفت حالا برو همین هارا هم بنویس. از پدرم جدا شدم. رسید را بازکردم تقریبا دومیلیون و سیصدو شصت هزار تومان اعلام موجودی و مانده حساب بود. احتمالا طرف حقوقش را تازه به حسابش واریز کرده بودند.یا طلبکار بوده و این پول به حسابش واریز شده بودو یا هرچیز ی… . ولی دوست دارم این رسید متعلق به جوان سی ساله ای باشد که تمام آرزوهای چند ساله اش با این رسید و با این حساب رقم می خورد. جوانی به نام علی که حالا خودش را خوشبخت می داند. همان روز که در شرکت زمزمه ی واریز حقوق ها بود.همین که از شرکت بیرون زد قصد کرد حسابش را چک کند. سرش را پایین انداخته بود. سعی می کرد در پیادرو به کسی تنه نزند. تند تند راه می رفت. تمام عجله اش برای این بود که که خودش را به عابر بانک برساند. از اول ماه به خودش گفته بود که باید برود و پیامک حسابش را فعال کند. اما آنقدر امروز و فردا کرد که آخر ماه شد. دوست داشت پیام اولین حقوقش روی گوشی نوکیای صدوپنجش بیاید. هنوز قراردادی تنظیم نشده بود.این ماه آزمایشی هر روز ساعت 6 صبح می رفت تا نزدیکای 6عصر . حاضر بود تمام خستگی را به جان بخرد تا دخترش فرشته و همسرش در آسایش باشند. بعد از دوسال دربه دری و هرروز دنبال کار بودن هرسختی برایش شیرین بود. به عابر بانک رسید. کارتش را وارد دستگاه کرد.زبان فارسی را انتخاب کردو رمز عبور را وارد کرد. همین که حسابش را دید نمی دانست بخندد یا گریه کند. البته رئیس گفته بود اضافه کاری هم به تو تعلق گرفته. دوست داشت تمام بغض فشرده  شده گلویش بترکد و اقیانوسی از اشک گونه هایش را بشوید. لرزش دستانش قدرت عملیات دیگری به او نمیداد. رسید حسابش را برداشت دوباره نگاه کرد و تعداد عددها را شمرد .دوباره شمرد. درست است 8 عدد.

آرام با خودش زمزمه کرد دومیلیون وسیصدوشصت و یک هزارتومان.  خنده ای که برلبانش داشت را نمی توانست پنهان کند. با همان لبخند آهسته لبش را گزید. مانده بود که اول دوقسط عقب مانده کرایه خانه را بدهد یا بدهی بقالی سرکوچه را. شروع کرد به راه رفتن با خودش گفت خوب است امشب پدر ومادر م را برای شام دعوت کنم بعد از چندماه حتما با شوق قبول می کنند. نه امشب فرشته را به شهر بازی ببرم. همین طور که راه می رفت خودش را مقابل مغازه شیرینی فروشی دید. وارد شد شیرینی خامه ای مورد علاقه ی فرشته را خرید . مستقیم سمت خانه رفت. فرشته بابای مهربانش را که با پاکت شیرینی دید از ذوق روی پاهایش بند نمی شد. بالاو پایین می پرید. زهرا هم با لبخندی به استقبال مرد خانه اش آمد. همه چیز را برای  او گفت. ولی زهرا موافق با مهمانی نبود حتی شهر بازی. بلند شد و از کشوی میز دفترچه های قسط وام را آورد. تقریبا یک میلیون از پولشان برای قسط وام ها کم می شد. از آن طرف هم اجاره خانه که دوماه عقب افتاده بود. بدهیشان به بقالی سرکوچه و پول دستی که دوسه بار از پدر زهرا گرفته بود. تقریبا چیزی از حقوق برایش نمی ماند که بخواهد با آن مهمانی بدهد یا هر برنامه ی دیگری . به توصیه ی زهرا قرار شد این ماه را خُرد راه بروند تا دوباره مجبور نشوندکه از کسی قرض کنند با مجبور به نسیه نشوند.با اینکه چیزی از حقوقش نمانده بود اما خوشحال بود از اینکه می توانست مثل یک مرد تکیه گاهی برای خانواده اش باشد. سخت بود برای او که هر دفعه صاحب خانه برای کرایه چندین بار زنگ می زد وحتی تادم در خانه هم می آمد. از همان شروع زندگی مشترکش با زهرا نتوانسته بود سر موقع اجاراه را بدهد .

من رسید را همیشه یادگاری نگه خواهم داشت. شاید یک روز صاحب حساب را دیدم . با او حرف زدم و او از خوشبختیش برای من بگوید.

اولین حقوق رسید بانک عابر بانک
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: ... [عضو] 
  • گلابتون

5 stars

ســلام
بالاخره قصه رسید رو هم نوشتی ;))
خیلی خوب نوشتی :)

1397/03/03 @ 13:50

نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 
  • ₪ آموزش وبلاگ نویسی و پشتیبانی کوثر بلاگ ₪
  • فراخوان ها و مسابقات کوثر بلاگ

5 stars

با سلام و احترام
باآرزوی قبولی طاعات و عبادات ،مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید

1397/03/02 @ 10:10

نظر از: ستاره مشرقي [عضو] 
  • ستاره مشرقی

غم انگیز بود
ان شاءالله هیچ مردی شرمنده خانواده اش نشود

1397/03/01 @ 22:51

پاسخ از: سایه [عضو] 
  • چی شد طلبه شدم؟
  • سبک زندگی رضوی
  • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
  • وبلاگ من
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

سایه
5 stars

انشاءالله

1397/03/01 @ 22:53


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس