دم دستی ترین کار
گاهی زمین و زمان دست به یکی میکنند. تو را بازی میدهند. قصدشان این است که تو را عقب بیندازند. تو را در چرخ وفلک زندگی گیج میکنند. چنان گیج میشوی که نمیدانی حالا تو باید کجا باشی. خودت هم در اولویت بندی میمانی. کدام یک بر دیگری ترجیح دارد. خستگی فکرت بیشتر از خود کارها خستهات میکند. دلت میخواهد چشمانت را ببندی بخوابی. خوابی شیرین که تو را در فردای سبُک از همهی دغدغههای امروزت به دنیا میآورد. متولد میشوی بی خیال تمام آنچه امروز آرامشت را از تو دزدیده است.به این حرف مولا بارها و بارها رسیدهام که خدا را در شکسته شدن ارادهها یافتم. من از این یافتهها به تعداد روزهای که زیستهام در پرونده ناقص و پر از تبصرهی عمرم دارم. حالاکه من برنامههایم را برای روز سه شنبه چیدهام و روزهای کاریم را تغییر دادهام. غافلگیر میشوی که باز هم باید باشی. فراخوان میشوی. برنامهای را دودستی تقدیمت میکنند. که این اولویت تو باید باشد. برگزاری دوره. تو به عنوان یکی از مجریان برنامه تمامِ وقتت پر میشود. آن هم نه فقط آن روز از دو سه روز قبل باید برنامه ریزی کنی. تو سر و مغز خودت هم بزنی که اینها راه به جایی ندارد.گوش شنوایی هم برای شنیدن حرفهایت نیست. دلت را خوش میکنی به اینکه خدای هست. اما خدا را هم تو فقط در همین شکسته شدن ارادهها میبینی. در هیچ جای زندگیت هم زیاد ورود پیدا نمیکند. میدانم نمیخواهد زیاد همه جای زندگیم باشد شاید احساس میکند من دوست ندارم. اما به خودش قسم من اورا کم دارم. حالا تو میمانی و یک روز پر از برنامه. اولویتت را میدانی اما امان از اینکه همه میشوند دایه دلسوزتر از مادر. همه از من به من دلسوزتر میشوند. همه خیرم را میخواهند. میگویند این برای تو بهتر است. آنها امروز من را میبینند اما من آرمانگرا همیشه برای خودم چیزهای را میخواهم که شاید برای من نباشد همان ارادهای دست و پا شکستهای که من دارم و خدا هنوز شکستگی قبلی خوب نشده دوباره تیشه بر میدارد و میافتد به جانش. امروز هم مثل همیشه در بین تمام اتفاقات خوب من همچنان سردگم و خسته وقتی مینشینم توان دوباره ایستادن ندارم. در بین تمام این خستگیها وقتی به رفتن روزت فکر میکنی که به آنچه خودت امروزت را خالی کرده بودی نمیرسی دلت میخواهد اصلا سهشنبهای نباشد. به همان اندازه که سه شنبهها دوست داشتنی بود برایت حالا دوسههفتهای میشود که همان سهشنبهها برایت دوست داشتنی که هیچ دلت میخواهد از تقویمها هم حذف شود. حذف کامل هم نه بشود سه شنبههای دو سه ساعتی. تو باشی و برنامهی مورد علاقهات. تو باشی و کارگاهی که بنا بود فقط و تنهاترین برنامهی روزهای سهشنبهات باشد. حالا که خسته نشستهام و مثل کوذت به تمام دوندگی های امروزم فکر میکنم. میبینم برای همه چیز وقت داشتم. نه که خودم وقتم را آزادانه در اختیار برنامه ها قرار داده باشم نه. این برنامه ها بودند که وحشیانه مثل دزدان دریای به کشتی پر از آرزوهایم حمله ور شدند. تمام وقتم را دزدیدند. حالا ای کاش نتیجه و ثمری هم داشته باشند. نشسته ام و من هنوز با یک سفره ی چیده شده از برنامه روبرو هستم. دلم میخواهد فقط بنویسم. بنویسم فقط برای رفع خستگی. شاید به نظر بعضی ها دم دستی ترین کار باشد اما بهترین کار امروزم همین است.
فرم در حال بارگذاری ...