او هم مثل من یک زن است. مثل من مادر دختری که همه آرزوهایمان در بودن او خلاصه شده است. مثل من عاشقانه دخترش را به آغوش می کشد. بوسه بارانش می کند. مثل من، نه دیگر شبیه هم نیستیم. از اینجا به بعد فقط اشتراکمان در مادر بودن است. اینجا تفاوتها خودنمایی می کنند. تفاوتمان در بودن و نبودن دخترمان است.
تفاوتها از روز نکبت آغاز شد. لیلی اش نیست. باور نمی کند. هنوز هم عاشقانه اورا می بویید. می بوسد. احمقانه است که ازاو بخواهند آرام شود. من برای تو می نویسم گریه کن. تا می توانی گریه کن. احمقانه است از مجنون بخواهیم در فراق لیلی اش گریه نکند. ناله نزند.اصلا به چشم هایت بگو خون ببارند. برای لیلی ات خون گریه کن. من برای تو می نویسم. این صحنه برای ما تازگی ندارد. تو در این درد تنها نیستی. قصه اش مفصل است. شاید باور نکنی این صحنه ها در تاریخ بی شمارست. من آرزو می کنم آخرین صحنه اش را لیلی تو بازی کرده باشد. نمی خواهم خسته ات کنم . شاید بهترین نقش را لیلی بازی کرده باشد. لیلی فقط نفس نکشید. شاید اگر گاز اشک آور در کار نبود لیلی ات بود…باور کن اگر بدانی تیر سه شعبه چیست؟ سر شش ماهه ات بر نیزه در مقابلت یعنی چه؟اسارت و همسفر بودنت با چشمانی که تورا از بالای نی نگاه میکنندیعنی چه؟ ضجه میزنی. های های گریه می کنی. لیلی ات را فراموش می کنی. اماخوب گوش کن مادر بی قرار لیلی، صدایی مهربان و کوچکتر از صدای لیلی ات می خواند لیلی با من است…