Let them judge you as they wish. It doesn’t matter.
Raise our understanding of life so that we do not get tired and do not despair with the slightest words and judgments. We are to blame ourselves for the sake of others. By doing so, we kill our souls.
موضوع: "بدون موضوع"
وقتی همه چیز یهو تمام میشه، خودت دوست داری بنویسی ولی دستت به نوشتن نمیره. ذهنت قفل میشه. وای منِ سایه اینقد خودمو داد میزنم تا یه روزی شما رو خسته کنم. بیام ببینم برام کامنت گذاشتین سایه میشه ننویسی لدفاً :)
اینا رو گفتم تا به اینجا برسم که، سایه بسلامتی دست کج شده. البته نه به اون معنا که شما فکر میکنید. یه سرقت ادبی کوچیک. اصلا سرقت ادبی هم نیست….امروز به وبلاگ دوستان سر زدم. بعضی از جملاتشون به دلم نشست. یعنی چسبید و الا همهی مطالبشون به دل میشینه. گفتم بزارم اینجا شما هم دلتون چسب چسبی بشه:)
ماهی ها به دریا بر می گردند ، خیلی زودتر از اونی که فکرش را بکنی…
سایه نوشت: دوست داشتید مطالب رو کامل بخونید ضرر نمیکنید.
بعضی وقتها همه چیز بهانه است تا من یا تو به احساس نیازمان پی ببریم و در پی برآوردن نیازمان با پیاله های خالی خود به گدایی خدا برویم. خدایی که نمیبینم اما به بودنش معتقد، نه گفتهاند هست پس حتما هست. خدا سرگرمی زندگیمان است نه حقیقت زندگی. هرجا که نیاز داشتیم میآید، کمی خودمان را برایش لوس میکنیم، بعد دوباره مرخصش میکنیم. خوب خدایی است. البته اینجور اندیشیدن به دل همه نمیچسبد. بعضی ها دلشان در همین حد هم خدا را نمیخواهد. خب زیادیشان میشود. رو دل میکنند. خدایشان اسکناس است تا باشد. الحمدلله نیازی به خدایی دیگران ندارد. بعضی ها هم منتظرند دلشان بشکند. ناشان کم شود. مریض شوند تا ملتمسانه بیایند سفرهای بگسترانند و از عالم و آدم گله و گله گذاری کنند و طلبکارانه از خدا چیزی را بخواهند آن هم خدای ذهنشان. اما بعضی خدا خدا می کنند فرصتی پیدا شود تا در آغوش خدا آرام بگیرند.اصلا نمی توانند بدون خدا زندگی کنند. بلد نیستند. اینها دلشان اقیانوس است. باید خدا همهی زندگیشان باشد تا به دلشان بچسبد. آسمان دلشان متواضع است فرو می ریزد که خدا عرش نشین باشد. شیرینی حضور خدا تمام زندگیشان را فرا گرفته است. آسمان دلشان آکنده از پرتوی ماه و پر از عطر حضور خداست. عبادتشان ترانهی آسمانی است که بر لبانشان جاری میشود. آسمان همه جا یک رنگ و یک دست نیست.بعضی وقتها انگار چشمکی را حواله اهالی محلی می کند که نشان از صفای آن محل دارد…
سایه نوشت: شاید ادامه شو گذاشتم. یه داستان بلند به نام ابوذر هنوز نمیدونم بزارمش وبلاگ یانه. برای همین موضوعی براش تعریف نکردم :)
دختر سه ساله اش در نقش دکتر و مادر درنقش بیمار سرگرم بازی بودند.
دکتر بعد از شنیدن حال بیمار، با لبخندی که بر لب داشت ،گفت: نترس جونم ،برای شما قرص و شربت می نویسم .آمپول و سرم نمی نویسم می دونم درد داره .
اسلام را از کودکان بیاموزیم.
پ.ن:
امام حسن مجتبی علیه السلام :آنچه را که برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند.
امام خامنهای: این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند چون ممکن است بدشان بیاید!
این را شما خانم ها بدانید، وجود شما آن تحولی را در روحیات مرد به وجود میآورد که گاه هیچ عاملی نمیتواند آن تحول را ایجاد کند. شما میتوانید دل مرد را گرم کنید و به او امیدواری به زندگی و شوق ادامه کار بدهید. اصلاً این توان در شما هست که در وجود مرد نیرو بدمید. وجود شما این قدر مهم است. مرد هم نسبت به زن همین است. حالا مرد گاهی ممکن است مثلاً اخمآلود وارد خانه شود.
اگر زن قدری عقل و پختگیاش بیشتر باشد و از اخم او جا نخورد و لبخند نشان دهد و در مقابل محبت بورزد، یواش یواش با افسون محبت، میتواند گره اوقات تلخی و بداخلاقی مرد را باز کند و ببیند که او چه احتیاج داشت. من این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید! شما خانمها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند و باید ادارهشان کنید. البته اگر این حرف از زبان ما به گوش مردها برسد، لابد از ما گله خواهند کرد. واقعاً خانمها باید این بچّهپسری را که حالا ریشش هم بعد از پنجاه، شصت سال زندگی سفید شده اداره کنند.
(بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 11/7/ 81 ؛ کتاب خانواده، نشر صهبا، ص70)