خدایا شکرت به خاطر همین لحظه! از کجا شروع شد نمیدانم. گرم امتحانهای پایان ترم بودم. فکر نمره! سرم گرم کتابها! همین کتابها که حجابند میان من و تو! به خودم که آمدم دیدم نشستهام سرجلسهی امتحان تو. سخت اما شیرین. غافلگیر شده بودم اما نخواستم مثل… بیشتر »
کلید واژه: "سایه نوشت"
تابستان خیلی قشنگ شروع شد. مثل فیلمهای که نویسنده و کارگردانش مدتها نشستهاند تا همهی اتفاقات را با هم همراه کنند، تا بیننده ببیند و لذت ببرد. اما برعکس بیننده میگوید همهاش فیلم است. چنین چیزی امکان ندارد! امروز همهی اولینها باهم همراه شدند.… بیشتر »
کارش این است که با گوشه و کنایه حرفش را بزند. راست راست تو چشمهای طرف مقابلش نگاه کند و هر چه دلش میخواهد بدون ملاحظه به زبان بیاورد. سن و سال یا قد و هیکل و یا حتی موقعیت اجتماعی هم به حالش فرق نمیکند، خیلی راحت با یک مشت حرف خاله زنکی چنان زمینگیر… بیشتر »
اینجا گفته بودم که دریک پست جدا مفصل دربارهاش مینویسم. مجرد که بودم همیشه در حال سفر کردن بودم. از این اردو به آن اردو. این دورهمی دوستانه و سفر تمام نشده برنامهای میچیدیم برای سفر بعدی. اینکه کجا برویم؟ چند روزه باشد؟ خیلی وقتها هم خانوادهها ساز… بیشتر »
میشود داستان زندگی بعضیها اشتباه نوشته شده باشد. مادرم میگوید اگر هم بیغلط باشد، شاید کسی از قصد نامهی از پیش نوشته شدهی زندگیات را عوض کرده باشد. از حرفهایش اینطور فهمیدم که پدرش با آنها زندگی نمیکند، فقط گاه گداری برای گرفتن پول تو جیبیاش به… بیشتر »