…..محرم، سیاه پوش داغی سترگ، از راه می رسد، داغی مثل آه بلند فرات و گلوی سوخته خورشید، مثل مجمر چشم هایی نگران و عطش هایی سربریده.
مثل آتش گرفتار در خیمههای نیمه سوخته.
مثل آهی به وسعت همیشهی تاریخ و اشک جاری بر گونهی دختران و زنان کربلا.
مثل آغوش مادری در حسرت کودک ششماههاش.مثل وداع غم انگیز دختری با پدرش. محرم آمد با بانگ محزون مهلا مهلا ، آمد با بوسهی خواهر بر رگهای بریده.
محرم رسید با همان داغهای طاقت فرسایش.رسید تا گوشها شنواتر و دیدهها بیناتر و دلها آمادهتر از قبل لبیک گویی هل من ناصر ینصرنی امامشان باشند.
محرم رسید تا راه گم نشود. محرم مسیر معراج است.روضههایش غزلی است تا تمام سلولهای احساس را پر کند، زنده کند، دل جانی تازه بگیرد و محکم تر از همیشه قدم بردارد. محرم رسید تا خورشید احلی من العسلش بتابد و تاریکیهای را محو کند. آمد تا مارایت الا جمیلش، زشتیها و تلخیهای یک ساله تلنبار شده بر دیدهها را بشوید. آمد که دوباره بچشاند طعم زیبایی با امام بودن را. محرم آمد و خواهد آمد. میآید هرسال گرمتر از سالهای گذشته. آتشی در دلها به پا میکند. میسوزاند تا پاک شویم. محرم میآید و بهتر از قبل به جانها مینشیند.