سلام به تویی که هرگز نیامدی! برای تو مینویسم برای تو که هرگز نمیایی! برای تو که میخوانی و میبینی؛ حتما میبینی حال این روزهایم را! چه بیتفاوت نسبت به من و حال و روزم رفتی! و من چه بچهگانه نمیخواهم رفتنت را باور کنم! آمدی وقتی که منتظرت نبودم، به… بیشتر »
کلید واژه: "سایه نوشت"
هیچ کس روی پا بند نیست. همه میخواهند هر طور که شده خودشان را به حاج قاسم برسانند. برای مثل منی هم که دستم از مراسماتِ تشییع شهید کوتاه است، با مرور شبکههای تلویزیون و با پای دل در تشییع شرکت میکنم. الحمدلله که دلی هست! امروز هم تا خود ساعت ده چشم… بیشتر »
سلام حاج قاسم! جمعه صبح، ما تصویر رویاهایمان را در خواب میکشیدیم؛ خوابی گرم، که در هوایش زندگیمان آب میشد*، رود میشد، جاری میشد. خوابی که لطیف بود. نرم بود. پروانه بود اما یک باره پر کشید و رفت. همین که تمام شد، ما هم تمام شدیم. قصهی صبح روز… بیشتر »
+ چند روز پیش که از مهد آمد ناراحت بود. هم اینکه جواب سلامش را دادم. گفت: _ مامان همین الان زنگ بزن به خانم مدیر و بگو زینب دیگه نمیاد کلاس. _ چرا؟ شکایت داشت از اینکه میخواهد معلم بشود اما مربیاش گفته فقط یک بار در روز! با داستان و قصه آرامش… بیشتر »
این شاید ریگمارولترین پستی باشه که تا به حال گذاشتم. اما برای خودم مثل یه مسکن آرام بخشه. این چند روزه دلم یه مسافرت یا تعارف دوستانه میخواست شاید برای اینکه نباشم اما نمیشد که نباشم. تصمیمهای یهوی زیاد گرفتم، در مورد بعضیاش مثل چی پشیمون شدم اما… بیشتر »