قبلا هم دعوت شده بودم برای سخنرانی اما این بار مدلش فرق میکرد. البته فکر نکنید که من خیلی سخنران هستم نه اصلا! از درد بی کسی مجبور میشوند من را دعوت کنند. نمیگویند اما من از چشم هایشان میخوانم. سواد هر چیزی را که نداشته باشم سواد چشمها را خوب… بیشتر »
کلید واژه: "سایه نوشت"
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. دختری بود به نام سایه که دروبلاگستانی روزگار میگذراند. این وبلاگستان برایش سرزمین رویایی بود که با هیچ کجای مجاز آباد برابری نمیکرد. در آنجا دنیایی داشت پروانهای و رویایی. روزها صبح خروس خوان کلیک… بیشتر »
از دیشب یک ریز در گوشش میخوانم دختر همیشه که نباید همه چیز خوب باشد! گاهی دنیایی صورتی دخترانه و دست نخوردهات باید بهم بریزدتا تو خودت را دو دستی دست خدا بسپاری و بگویی از حالا به بعد با خودت… خودت میدانی و یک دنیا دلتنگی من! اما سایه گوشش… بیشتر »
جوانتر که بودم پُر از شور و نشاط بودم. حالا که به عقب برمیگردم خودم متوجه پژمردهشدنم میشوم. گاهی دلم برای آنروزها که غرق در رویاهای کوچک و بزرگ بودم تنگ میشود. برای تمام بچگیهایم و بلند پروازیهایم. برای تمام کله شقیهایم. دیروز دوستی به من گفت خوش… بیشتر »
فکر کنم چشمهایم ضعیف شده باشند چون برای خواندن زیر نویس تلویزیون هزار جور عور و ادا در می آورم آخرش هم از بقیه کمک میگیرم. برای اطمینان، چون در ۹۰درصد از موارد درست خواندهام البته از روی حدس. استیکرها در برابر قیافهی من به هنگام خواندن زیر نویس… بیشتر »