عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • « عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • کوثربلاگی ها و کوثرنتی ها در دیدار رهبری »

من و اولین روزه هایم

ارسال شده در 15ام خرداد, 1397 توسط سایه در خاطره

اولین خاطرات روزه داری من چیزی خاصی ندارد. جز اینکه من هی روزه می‌گرفتم و بعد با دیدن یک خوراکی خوشمزه همچون یک ماشین بدون ترمز و افسار گسیخته به سمتش حمله ور می‌شدم و با اندکی عذاب وجدان می خوردم تا سیر می‌شدم. اصلا هم حالیم نبود که بعد باید همه‌ی این روزه‌ها را قضا کنم. حالا این روزهای بلند و روزه اولی‌ها را که می‌بینم از خودم خجالت می‌کشم که از روزهای کوتاه زمستان برای خودم غول ساخته بودم. سی روز ماه رمضان برای من حکم سی سال را داشت. امّا با این وجود ماه مبارک را دوست داشتم. البته همیشه گفته‌ام که من از زیر 12 سالگی‌ام خالی الذهن هستم. انگار عمدا کسی پاک کن برداشته و تمام خاطراتم را پاک کرده. تمامِ که نه یک چیزهای کم رنگی یادم می‌آید. بعضی‌هایش هم دیگران که تعریف می‌کنند من خودم تصویر ذهنی می‌سازم. طوری که باورم می‌شود، این بوده و ساخته ی ذهن من نیست. خلاصه اینکه از سحر‌ها هم دقیق نمی‌دانم این ها بوده‌اند یانه ولی از تعریف همه اعضای خانواده به یقین رسیده‌ام که خاطره‌ای که می‌نویسم اتفاق افتاده. حال و هوای سحرهای خانه ی ما دلچسب و شیرین بود. البته سختی دلکندن از رختخواب در سرمای زمستان دلچسب نبود و حال گیری اساسی بود. حالا غرولندهای مادر که اذان شد چرا بلند نمی‌شوید هم اضافه‌اش کنم اصلا دلچسب نبود ولی جزء خاطرات شیرین می‌شود حسابش کرد آن هم به خاطر تکرار نشدنش . شاید اگر تکرار می‌شد دلم هوایش را نمی‌کرد. سحرهای سرد زمستان چهار پنج نفری می‌چپیدیم دور تا دور بخاری. معمولا هم پیروزی از آنِ خواهر کوچکترم که فرز‌تر از من بود می‌شد. زودتر از من از خواب بلند می‌شد. کلا همین بود از مدرسه هم که می آمد دراز می‌کشید پشت بخاری طوری که فقط سرو گردنش را می‌دیدی. من کلا از این مدل آدم‌ها خوشم نمی‌آمد. دوست داشتم همیشه شق و رق و عصا قورت داده باشم. در رفتارم کوچترین ان قلتی نباشد. البته بعد ها خیلی‌اش یادم رفت و من هم شدم از همان دسته دخترهای که هزار جور ادا و اطوار در می‌آورند. البته خصوصیات خوبی هم داشت ولی این رفتارش لجم را در می‌آورد. من هم شخصیتِ زیر جلدی بدی داشتم. همیشه خودم را برای بابا لوس می‌کردم. و خواهر هایم از این رفتار من بدشان می‌آمد. همیشه دستِ اول ترین اخبار را خودم برای بابا می‌گفتم. او هم مشتاق ِ شنیدن! اگر بخواهم نمودار شخصیتی خودم را در دوران ابتدای و راهنماییم بکشم چیز خوبی در نمی‌آید. یعنی نمی‌توانم بگویم فلان اخلاق خوبم می چربد به سایر ویژگی‌های اخلاقیم. جز زود رنج بودنم که تا نا کجا آباد امتداد دارد. حالا شرح این قضایا بماند. برگردم به همان اولین سال روزه داریم. که نمی‌دانم دقیق همان سال است یا نه! گفتم من حافظه بلند مدتم به شدّت تعطیل است. آن روزها آشپز خانه در ماه مبارک مثل نمایشگاهی منظم و درخشان بود و من مثل یک بازدید کننده همه جایش را برانداز می‌کردم. در مورد یخچال که اصلا زبانم قاصر است. یخچال حکم ویترین را برای من داشت. به نظرم همه چیز باارزش و نفیس بود حتی همان پنیر ساده که در حالت عادی هزار بار غُرغُر می‌کردم که چرا فلان و بهمان است. وای که اگر کره و عسل در یخچال می‌دیدم زانوهایم به لرزه می‌افتادن. خودم را گم می کردم. با همه بداخلاقی می‌کردم. بعضی وقت‌ها هم یواشکی ناخنک می‌زدم. یک روز که نمی‌دانم دقیقا چندمین روز ماه مبارک بود. فرصتی پیش آمد و من در خانه تنها شدم. البته دو سه ساعتی به اذان مغرب مانده بود. در یخچال را باز کردم کاسه‌ی کره و عسل چنان با دلم بازی کرد که عقل از سرم برد. فرصت را غنیمت شمردم. کاسه را برداشتم. در آشپز خانه را نیمه بستم و پشت در نشستم. انگار خودم هم از تنهاییم خجالت می‌کشیدم. حالیم نبود که خدا هست. می بیند. شاید اگر خواهر کوچکترم بود هیچ وقت به خوم اجازه نمی‌دادم روزه‌ام را باز کنم . خلاصه نان را آغشته به کره و عسل می‌کردم و چنان می‌بلعیدم که انگار تا به حال نخورده بودم. فضای خوفناک و هولناکی بود. از صدای در حیاط به خودم آمدم. بابا بود. چیزی نمانده بود که آبرویم برود. این وقت روز با لقمه‌ای که در دهان بود چه باید می‌کردم. فوری لقمه‌ام را نجویده قورت دادم. همه چیز را هم زیر کابینت قایم کردم. جلو تلویزیون دراز کشیدم. سعی کردم همه چیز عادی باشد. فکر کنم موفق هم شدم. ولی حس می‌کردم فهمید یا حداقل از یک چیز های بو برده بود. برای طبیعی جلوه دادن خودم را به ضعف شدید زده بودم. نمی‌دانم و لی از شواهد پیدا بود که همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. فردای آن روز مامان با حالتی از تعجب گفت نمی‌دانم چرا از صبح همین طور مورچه‌ها رژه می‌روند. یک آن یادم افتاد که کاسه‌ی عسل زیر کابینت را بر نداشتم. تمام روز منتظر بودم تا فرصتی پیدا شود و آثار جنایت خودم را محو کنم. امّا هیچ موقعیتی پیدا نشد که تازه بدتر هم می‌شد. همین طور که تلوزیون می‌دیدم نگاهم درگیر آشپز خانه و کابینت روبروی بود. در همین فکر‌ها بودم و ضعفی که ناشی از روزه‌ی امروزم بود. با تمام فشار‌های روحی سنگینی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کردم و هجوم فکرهای تازه‌ای که بر اعصابم چنگ می‌زد. خوابم برد. از خواب که بلند شدم. مادرم دغدغه ی مورچه‌ها را نداشت. بوی دمپختک هم تمام خانه را برداشته بود. عجب عطری داشت. من یواشکی زیر کابینت را دید زدم. خبری از کاسه ی عسل و نان خشک شده‌ی دیروزم نبود. مادرم هم هیچ وقت به روی من نیاورد. 

اولین روزه ی من روزه روزه خواران
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: ... [عضو] 
  • گلابتون

5 stars

ســلام
چه می کردی دختر :) ،بعد حالا چقدر برعکس شدی ،اونروز که روزه نبودی هر چی گفتم به خودت برس فایده نداشت، آخر هم هیچی نخوردی :)
خیلی خوب می نویسی ،قلمت سبز :))

1397/03/16 @ 16:34

پاسخ از: سایه [عضو] 
  • چی شد طلبه شدم؟
  • سبک زندگی رضوی
  • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
  • وبلاگ من
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

سایه

قربونت بشم آخه اون روز شما روزه بودی :-)

1397/03/16 @ 17:12


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس