عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

  • خانه
  • « سایه بسلامتی دست کج شده ...
  • فلسفه‌ی آغاز »

مارمولک

ارسال شده در 1ام مهر, 1397 توسط سایه در خاطره

یک‌سالی هست که با وعده‌ی ساختمان جدید در این زیرزمین روزگار می‌گذرانیم. برای کسی که بار اول می‌آید یا گاه‌گداری سر به ما می‌زندجای دنج و خوبی است.نقلی و تر تمیز. اما برای ما که صبح تا ظهرمان را آنجا سر می‌کنیم جایی نمور ، خفه، دلگیر و خسته کننده است. همه‌ی دیوارها یک دست کاغذ دیواری کرم قهوه‌ای است.
خیلی‌ها موقع رفتن نمی‌دانند از کدام طرف باید بروند. من هم با خنده‌های ریزریز و گزیدن لب‌ها راهنمایی‌میکنم.هر چقدر مراجعه کننده‌ها از موقعیت بالاتری برخوردار باشند، خنده هم زورش بیشتر می‌شود. فقط کافی است به چهره‌ی همکارم نگاه کنم تا دوروز ریسه می‌رویم. دست خودمان نیست. ما با ترک دیوار هم مثنوی می‌سراییم و تا دنیاست می‌خندیم. برای ما زیر زمین‌نشین‌ها‌ی آسمان ندیده این حرکت از نمایش مستربین هم کمدی‌تر و خنده‌دار تر است.
از این که بگذریم بوی خفه‌کننده‌ی سرویس بهداشتی ریه‌هایمان را عیب دار کرده است. اسپری‌های خوشبوکننده هم کار ساز نیست. ما خفه می‌شویم، تمام می‌شویم و شاید این مرگ تدریجی ما روشن کننده‌ی موتور خیلی‌ها بشود و زودتر ساختمان جدید را آماده کنند. عکس من و همکارم با گلهای قرمز در قسمت ورودی ساختمان جدید به عنوان جانباختگان ساختمان ۱۷شهریور ثبت شود. شاید هم یادبودی از ما در محوطه‌ی ساختمان جدید بسازنند. شاید شادی روح ما هم که شده در محوطه دکه‌‌ای بزنند و هر روز عطرهای و اسپری‌های خوشبوکننده را با قیمت‌های ۷۰ درصد تخفیف به مراجعه کنندگان عرضه ‌کنند. خودمان کم مست و مدهوش هستیم، هر از چندگاهی هم رهگذران با التماس ، اجازه استفاده از سرویس می‌خواهند. ماهم دلمان ریش می‌شود. انگار گربه‌ی شرک را می‌بینیم.از خود گذشتگی می‌کنیم. سری تکان می‌دهیم و دلی را شاد می‌کنیم و خاطری را آسوده.
اتاق من روبروی در ورودی است. جدیدا هم میزم را جابه‌جا کرده‌ام . روبروی در اتاق. در ورودی را می‌بینم. از بس که غافل گیر می‌شویم. ساختمان ما نزدیک یکی از ادارات است. هفته‌ای دوسه بار مراجعه کننده‌های آن اداراه سری هم به ما می‌زنند. طفلی‌ها چه بی سواد چه باسواد تا خود اتاق من یا همکارم پیش می‌روند. با اینکه تابلو زده‌ایم که ورود آقایان ممنوع انگار نمی‌بینند. خب حق می‌دهم اگر مثل من باشند همه سربه‌هوا و گرفتار. کجا یک تکه کاغذ یا تابلو را می‌بینند. می‌آیند و ما باید هربار بگوییم ببخشید بفرمائید بالا!
یکی از همین‌ها به خاطر اینکه ضایع نشود گفت فایل قرآنی می‌خواستم. آن هم شد سوژه‌ای خنده‌ی ما.
همه اینها به یک طرف امان از مهمان‌های ناخوانده‌ای به نام مارمولک. که یکهو جلوت سبز می‌شوند و به کمتر از آنی هم غیب می‌شوند. فقط زهره‌ی تو آب می‌شود. من‌هم که بادیدن یک سوسک قلبم ایست می‌کند و جان به جان آفرین تسلیم می‌کنم. مارمولک که جای خود دارد و حکمش برای من شیر دل اژده‌های هفت سر است.
تازه با کلی خرج کردن سلیقه و آب و تاب دادن مبل‌های چرمی سنگین را با مچ‌های باریک و بازوه‌های کم زورمان جابه جا کرده بودیم. در دلمان هم احساس غرور می‌کردیم که ما می‌توانیم. تمام که شد به‌به و چه چهی هم نثار یکدیگر کردیم که چه سلیقه‌ی. چقدر تغییر کرده. خلاصه هندوانه بود که به خاطر خوش سلیقگی من و همکارم این میان در هوا مانده بود که با ورود مارمولک بر زمین افتاد. هیچ چیزی از او نماند. باجهشی خودم را روی مبل اتاق همکارم انداختم. هر چه التماس کردم از خنده نمی‌توانست زنگ بزند و گروه امداد که متشکل از آقایان هست را به کمک بطلبد. خودم تماس گرفتم با هر کلمه‌ی من همکارم بیشتر می‌خندید.
_الو سلام علیکم
_سلام علیکم، بفرمایید حاج خانم
_آقای فلانی هستند
_نخیر نیستند
_ای وای چرا؟
بنده خدا نگران شد گفت چیزی شده حاج خانوم
_نه ، یعنی بله،یه مارمولک خیلی بزرگ اومده اتاق من
متوجه شدم که از خنده نمی‌توانست حرف بزند.کمی مکث کرد و گفت:نگران نباشید من خودم می آیم.
چادر من روی صندلی بود که مارمولک زیر آن جا خوش کرده بود. مجبور شدم خودم را میان چادر همکارم قنداق کنم. از من قد بلند‌تر است. هرجای از چادر را می‌گرفتم بازهم روی زمین کشیده می‌شد.
امدادگر خودش را رساند. از بس که خندیده بود صورتش قرمز شده بود. با حالتی که یعنی حق دارید که بترسید گفت: کجاست.
صندلی‌‌ام را که نشان دادم خم شد خبر از مارمولک نبود من سمت راست ورودی، که سمت راست اتاق خودم هم می‌شد در آشپزخانه ایستادم. یک پله می‌خورد و بالاتر از بقیه‌ی اتاق‌ها است. یک امتیاز دیگر اینکه اپن است. برای من اپن یا جا کفشی فرق نمی‌کند. مثل وقتی که با دیدن موش جفت پا و با چادر پریدم روی جاکفشی. از بلندی هم می‌ترسم. اما بلندی بهتر از موش یا مارمولک است….

سایه نوشت: ادامه دارد :))

سایه نوشت مارمولک کار گروه امداد
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: تســـنیم [عضو] 
  • نگــــاه خـــــدا...

تســـنیم
5 stars

سلام عشق جان !
داشتم خط به خط میومدم پایین و هر چی پایین تر میومدم ناراحت می شدم بخاطر خنده هاتون خب ،بعد یهو به مارمولک و خنده ی اون آقای امدادگر که رسیدم دلم خنک شد …گفتم یکی پیدا شد به این عشق جان ما بخنده ( واسه مزاح گفتم بخندی !)
امروز این دومین مطلبیه که در مورد مارمولک خوندم من از مارمولک که چه عرض کنم ! از عکسش هم می ترسم وااااااایییییی خداااااا
منتظر بقیه اش هستم .

1397/07/01 @ 21:41

پاسخ از: سایه [عضو] 
  • چی شد طلبه شدم؟
  • سبک زندگی رضوی
  • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
  • وبلاگ من
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

سایه
5 stars

سلام تسنیم جان
از بس به همه خندیدیم خدا سرمون آورد فقط هم این نیست، خودمون زیاد سوژه‌ی خنده شدیم :))
پس حتما امشب خوابشم می‌بینی ;-) خواب مارمولک :O

1397/07/01 @ 23:33


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ»

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دل نوشته
  • نهج البلاغه
  • معرفی کتاب
  • آه نوشته
  • جیز های فضای مجازی
  • انقلاب افراط ها و افریط ها
  • مثبت جمهوری اسلامی
  • شعر
  • خاطره
  • داستان
  • صحیفه سجادیه
  • معرفی فیلم

پیوندهای وبلاگ

  • یاس کبود
  • تسنیم
  • یار مهدی
  • پاییز
  • عصر غربت لاله‌ها
  • خط خطی های ذهن من
  • رشحه
  • چرند و پرند

آخرین مطالب

  • تلخ اما دوست داشتنی
  • "خامنئی"
  • زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • به زیبایی عقل و احساس
  • یک عاشقانه‌ی سیاسی
  • سانتاماریا
  • کتاب خاطرات مونس الدوله
  • ریاض هستم، یک پسر الجزایری
  • سلام به تویی که هرگز نیامدی!
  • مهد سلیمانی‌ها

آخرین نظرات

  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • لطفا بیشتر از این دعا ها بنوسید. بیشتر دلمان برای خدا تنگ می‌شود. التماس دعا در إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ...
  • منمد۶ در عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • ... در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در "خامنئی"
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در چی شد طلبه شدم
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در تلخ اما دوست داشتنی
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • رشحه در زنانی کوچک با آرزوهای بزرگ
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ...  
    • ...
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در "خامنئی"
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • سایه  
    • چی شد طلبه شدم؟
    • سبک زندگی رضوی
    • مشاوره مرکز تخصصی معصومیه شهرکرد
    • وبلاگ من
    • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
    در عالم مجازی محضرخداست
  • ریحانة الحسین(س)  
    • ریحانة الحسین (سلام الله علیها)
    • موسسه آموزش عالی حوزوی ریحانة النبی سلام الله علیها - اراک
    در عالم مجازی محضرخداست
  • مهیار  
    • رشحه
    در "خامنئی"

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس