خاطرتان باشد گفتم در بین دوستانم هستند کسانی که احساس میکنند باید دلشان برای من بسوزد. طوری به من ترحم میکنند که انگار نه میشنوم و نه میبینم و نه میتوانم سخن بگویم. تصورشان از من این است که قدم در بیراههی گذاشتهام که آخرش سقوط از لذت زندگیاست. یکی از آنها میگفت: آدم باش کمی هم بین ما باش. حداقل خانوادهی سبز بخوان من امتداد در دستم لبخند میزدم. اما با تمام تفاوتهای که با این دست از دوستانم دارم همیشه دوستشان دارم و دلتنگشان هستم.
کتابی را به عنوان هدیه به من داد بیا حالا که مثل این دیوانهها خورهی کتاب داری حداقل از این دست کتابها بخوان! حداقل چیزی بخوان که رشد کنی!
نمیدانم دقیقا منظورش چه بود؟قد کشیدنم؟وزن اضافه کردنم؟ یانه! درکم بالا برود؟ به قولی با خواندن کتاب حرفی برای گفتن داشته باشم!
هدیه را که باز کردم خندهام گرفت. کتاب را از دستم کشید گفت: جدی باش. عصبانی بود از نیش شل و بی مزهی من. خودش میدانست وقتی شروع کنم به خندیدن ترک دیوار هم میشود نمایش مستربین و من نمیتوانم خودم را جمع و جور کنم و تا یک دل سیر نخندم بس نمیکنم. با همان عصبانیت ساختگیش گفت: بخوان و لطفا گوسفند نباش!
چشمهای گرد و از حدقه بیرون زدهام که از خنده اشک میریختند را سمت جلد کتاب چرخاندنم و گفتم: دستت درد نکنه یعنی من گوسفندم!حالا چرا گوسفند!همچنان میخندیدم.
از خندهی من او هم خندید و گفت: حالا که مثل این جزامیها، درد کتاب خوانیات به ماهم سرایت کرده. حداقل از این کتابها بخوان! خدا خفهات کند دختر…
کتاب برایم جالب و جذاب نبود اما به خاطر دوست تازه بیمار شدهام خواندم. همهی کتاب را نه جملات ناب، نظرات بزرگان و شعرهایش را خواندم. بولد مشخص بودند. موضوع کتاب روانشناسی بود. خود نویسنده پیشنهاد کرده بود که این کتاب و دست نوشتهها را به عنوان یک کتاب درسی بخوانید، نه برای سرگرمی.
حالا من باید بگویم خدا دوستم را خفه کند.کتاب برای من سرگرمی بود.شاید نویسندهی کتاب من را حلال نکند. امروز اتفاقی کتاب را در قفسه دیدم و به یاد دوست عزیزم افتادم.
جان کلام یکی از بخشهای کتاب را برای شما مینویسم: برای رفع مشکلات؛ آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن! آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست به کار شده.
سایه نوشت: قصد معرفی کتاب را ندارم چون خودم نظریات کتاب یا همه کلام بزرگانی که در کتاب آورده شده را قبول ندارم. نظریاتی مثل نظرات اشو، فروید، هلن کلر، دیل کارنگی، لوئیز هی نمیدونم همه اینها نظریه پرداز بودن یانه. در مقابل نظریات دکتر شریعتی وبرخی از دعاها و همچنین آیات قرآن و شعر های هم از حضرت مولانا و حافظ و جبران خلیل جبران عزیز هم دارد. در واقع آش شله قلمکار خوبی است. برای همهی سلیقهها.
فقط نمیتوانم قبول کنم ما که دینمان ریز ریز مسائلی را که در زندگی فردی و اجتماعی نیاز داریم را بیان کرده چرا باید منتظر نظریات دیگرانی مثل اوشو و فروید باشیم.